4000 Word- 2 Flashcards
anxious [ˈӕŋkʃəs] adj
Adjective) دلواپس، ارزومند، مشتاق، اندیشناک، بیم ناک
- Ali was anxious about the health of his son
- علی نگران سلامتی پسرش بود.
- if you don’t call your mother, she will become anxious
- اگر به مادرت تلفن نکنی دلواپس خواهد شد.
awful [ˈɔːfəl] adj.
مهیب یا ترسناک، ترس، عظمت
- the awful sight of Christ on the cross
- منظرهی بهتآور و احترام انگیز عیسی بر روی صلیب
- an awful death
- مرگ وحشت آور
consist [kənˈsɪst] v.
transitive) (با in) (رسمی) عبارت بودن از، قائم بودن به، بسته بودن به، موکول بودن به، مبتنی بودن بر، منوط بودن به
- wisdom does not consist only in knowing facts
- خردمندی فقط به دانستن واقعیات نیست
(Verb - transitive) (با of) متشکل بودن از، شامل…بودن، مرکب بودن از
desire [dɪˈzaɪər] v.
میل داشتن، ارزو کردن، میل، ارزو، کام، خواستن، خواسته
- she desired nothing more than the success of her son
- تنها آرزوی او موفقیت پسرش بود.
- he repeated his country’s desire for friendly relations with all neighboring countries
- او تمایل کشور خود را برای برقراری روابط دوستانه با همهی کشورهای همجوار تکرار کرد.
eager [ˈiːɡər] adj.
Noun) مشتاق، ذیعلاقه، ترد و شکننده
- they were all eager to meet the new neighbor
- همهی آنها مشتاق ملاقات همسایهی جدید بودند.
- eagerly, adv.
- مشتاقانه، با بی تابی، با بی قراری، با رغبت زیاد
household [ˈhaʊshəʊld] n
n) خانواده، (مجازا) صمیمی، اهل بیت، مستخدمین خانه، خانگی
- he was happy to be part of a large household
- او از این که عضو خانوادهی پر جمعیتی بود خوشحال بود.
- how many households occupy in this building?
- در این ساختمان چند خانوار زندگی میکنند؟
- household tasks
- کارهای خانه
- household remedies
- مداواهای خانگی
- Henry Ford is a household name in America
- در امریکا هنری فورد نام آشنایی است.
- household appliance
- وسایل و ابزار خانه (مانند یخچال و رادیو)
- household troops
- (انگلیس) پاسداران سلطنتی
- the Household
- (انگلیس) خانوادهی سلطنتی
intent [ɪnˈtent] n.
نیت، قصد، مرام، مفاد، معنی، منظور، مصمم
- an intent look
- نگاه خیره
- his face became intent as he examined the pictures
- عکسها را که بررسی میکرد قیافهاش حالت مشتاقی داشت.
- intent on her studies
- جدی در مطالعات خود
- intent on going
- مصمم به رفتن
- to beat with the intent to kill
- به قصد کشت زدن
- the true intent of this law
- مفهوم واقعی این قانون
- to all intents and purposes
- عملا، تقریبا، از هر نظر
landscape [ˈlænskeɪp] n.
باغداری) خاکبرداری وخیابان بندی کردن، دورنما،منظره، چشم انداز، بامنظره تزئین کردن
- we planted trees to improve the landscape
- برای بهتر کردن منظره درختکاری کردیم.
- the mountainous landscape of Niasar
- چشم انداز کوهستانی نیاسر
- landscape painting
- نقاشی مناظر طبیعی
- she paints both landscapes and seascapes
- او هم مناظر زمینی و هم مناظر دریا را به تصویر میکشد.
- this garden has been landscaped well
- محوطهسازی این باغ به خوبی انجام شده است.
lift [lɪft] v.
بلند کردن، سرقت کردن، بالا رفتن، مرتفع بنظرآمدن،بلندی، بالابری، یک وهله بلند کردن بار، دزدی، سرقت،ترقی، پیشرفت، ترفیع، اسانسور، بالارو، جر ثقیل، بالابر
load [loud] v.
بار، کوله بار، فشار، مسئولیت، بارالکتریکی، عمل پرکردن تفنگ باگلوله، عملکرد ماشین یا دستگاه، بارکردن، پر کردن، گرانبارکردن، سنگین کردن، فیلم(دردوربین) گذاشتن، بار گیری شدن، بار زدن، تفنگ یاسلاحی را پر کردن بار کردن، بار - a heavy load - بارسنگین - the boat was loaded with passengers - کشتی پر بود از مسافر
lung [lʌŋ] n.
Noun) ریه، جگر سفید، شش
- lung cancer
- سرطان ریه
- to fill one’s lungs with fresh air
- شش خود را از هوای تازه پر کردن
motion [ˈməʊʃən] n
جنبش، تکان، حرکت، جنب وجوش، پیشنهاد، پیشنهاد کردن، طرح دادن، اشاره کردن حرکت - the Earth has three kinds of motions - کرهی زمین سه نوع جنبش دارد. - rotational motion - حرکت چرخشی
pace [ˈpeɪs] n
گام، قدم، خرامش، شیوه، تندی، سرعت، گامزدن، باگامهای آهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن، پیمودن،(نظامی) با قدم آهسته رفتن، قدم رو کردن
- he was standing a few paces away
- او چند قدم آنطرفتر ایستاده بود.
- he took three paces forward
- او سه گام به جلو برداشت.
polite [pəˈlaɪt] adj.
Adjective) با ادب، با نزاکت، مبادی اداب
- you must be polite toward grown-ups
- بایستی نسبت به بزرگترها مودب باشی.
- a polite boy
- یک پسر با ادب
possess [pəˈzes] v.
transitive) دارا بودن، داشتن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، داراشدن، متصرف شدن
- he possessed not only power but also great wealth
- او نه تنها قدرت داشت بلکه دارای ثروت زیادی هم بود.
- he gave everything he possessed to his son
- همهی مایملک خود را به پسرش داد.
- to possess knowledge and wisdom
- از دانش و عقل برخوردار بودن
- he does not possess the necessary courage
- شجاعت لازم را ندارد.
- he possessed several languages besides his native tongue
- او علاوه بر زبان مادری به چند زبان دیگر مسلط بود.
- he was possessed by jealousy
- حسادت وجودش را تسخیر کرده بود.
rapidly ˈræpɪdlɪ] adv.
Adverb) به سرعت، سریعا، با شتاب، با عجله
remark [rɪˈmɑːrk] v.
ملاحظه، تذکر، تبصره
ملاحظه کردن، اظهار داشتن، اظهار نظریه دادن، اظهار،بیان، توجه
- I didn’t remark any changes in her looks
- متوجه تغییری در قیافهی او نشدم.
- did you remark how he was walking?
- ملاحظه کردی چگونه راه میرفت؟
seek [siːk] v.
طلب کردن، پیگردی کردن جستجو کردن، جوییدن، طلبیدن، پوییدن - at the end, he who seeks shall find - عاقبت جوینده یابنده بود - we all seek success and happiness - همهی ما در پی کامیابی و شادکامی هستیم.
shine [ʃaɪn] v.
تابیدن، درخشیدن، نور افشاندن، براق کردن، روشن شدن، روشنی، فروغ، تابش، درخشش
- the sun shines
- خورشید میدرخشد.
- there is a light shining in their bedroom
- چراغی در اتاق خواب آنان نور میدهد.
spill [spɪl] v.
ریزش، عمل پرت کردن
- she spilled the milk on the floor
- شیر را روی کف اتاق ریخت.
- he who escapes will have his blood spilled
- هر کسی فرار کند خونش ریخته خواهد شد.
command [kəˈmænd] v.
فرمان
فرمایش، سرکردگی، فرماندهی، فرمان دادن، حکم کردن، امرکردن، فرمان
- all his commands were out without question
- همه فرمانهای او بی چون و چرا انجام شد.
- the soldiers were commanded to attack
- به سربازان فرمان داده شده بوده که حمله کنند.
counsel [ˈkaʊnsəl] v.
ندرز، مشاوره دو نفری، مشورت، تدبیر، پند دادن(به)، توصیه کردن، نظریه دادن، رایزنی
- their counsel lasted two hours
- کنکاش آنان دو ساعت طول کشید.
- they did not listen to the counsel of their elders
- آنان به اندرز بزرگترهای خود گوش فرا ندادند.
ensure [ɪnˈʃʊər]
e) تضمین کردن، اطمینان حاصل کردن، حتمی کردن، مسلم کردن، مطمئن ساختن
- intelligence and industry will ensure his success in life.
- هوش و کارایی او موفقیت او را در زندگی تضمین میکند.
explosion [ɪkˈsploʊ ʒən] n.
Noun) انفجار، بیرون ریزی، سروصدا، هیاهو
- the explosion of the first atomic bomb
- انفجار اولین بمب اتمی
- his mother died as a result of a gas cylinder explosion
- مادرش در اثر انفجار سیلندر گاز جان سپرد.
- the explosion could be heard from afar
- صدای انفجار از دور شنیده میشد.
meteor [ˈmiːtɪər] n.
Noun) شهاب، شهاب ثاقب، پدیده هوایی، تیر شهاب سنگ اسمانی
Northern- southern
شمالی-جنوبی
submit [səbˈmɪt] v.
تسلیم شدن، تقدیم داشتن، ارائه دادن، پیشنهادکردن،گردن نهادن، مطیع شدن
تسلیم کردن، ارائه دادن، تسلیم شدن
- to submit a question to the court
- پرسشی را به دادگاه احاله کردن
upper [ˈʌpər] adj.
بالایی، فوقانی بالایی، زبرین، فوقانی، بالا رتبه، بالاتر، رویه بالایی، فوقانی - upper atmosphere - جو زبرین، جو فوقانی
weed [wiːd] n
علف هرزه، دراز و لاغر، پوشاک، وجین کردن، کندن علف هرزه
- to weed a flower garden
- وجین کردن باغچه
- to weed out the misspelled words from a text
- متنی را از غلطهای املائی زدودن
arrow [ˈærəʊ] n
Noun) پیکان
(Noun) تیر، خدنگ، پیکان، سهم
- Rustam shot the second arrow
- رستم تیر دوم را رها کرد.
- follow the arrow on the map and keep going
- روی نقشه دنبال فلش (پیکان) را بگیر و برو.
battle [ˈbætl] n.
رزم، پیکار، جدال، مبارزه، ستیز، جنگ، نبرد، نزاع، زد و خورد، جنگ کردن
- his father was killed in the battle of Britain
- پدرش در نبرد بریتانیا کشته شد.
- a sea battle
- نبرد دریایی
bow [bəʊ] n.
خم شدن، تعظیم کردن، (با down ) مطیع شدن، تعظیم، کمان، قوس
- the servants bowed to him
- نوکرها به او تعظیم کردند.
- the children bowed their heads in prayer
- بچهها سرهای خود را خم کردند و به دعا پرداختند.
disadvantage
[ˌdɪsədˈvæntɪdʒ
زیان، بی فایدگی، وضع نامساعد، اشکال
- this house has two major disadvantages
- این خانه دو عیب بزرگ دارد.
- this book’s disadvantage is that it is written in a boring style
- نقطه ضعف این کتاب این است که به سبک خسته کنندهای نوشته شده است.
- they spread reports to the disadvantage of the candidate
- آنان شایعاتی را پراکنده میکنند که به ضرر نامزد انتخاباتی است.
intend [ɪnˈtend] v.
قصد داشتن، خیال داشتن، فهمیدن، معنی دادن، بر آن بودن، خواستن
- he intends to buy a house
- او قصد دارد یک خانه بخرد.
- when do you intend to get married?
- کی میخواهی ازدواج کنی؟
log [lɒg] n.
(. vt . vi . n ):کنده، قطعه ای ازدرخت که اره نشده، سرعت سنج کشتی
obey [oʊˈbeɪ] v.
اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن،موافقت کردن، تسلیم شدن
- a soldier must obey his officer
- سرباز باید از افسر خود فرمانبرداری کند.
- we must obey the law
- باید از قانون اطاعت کنیم.
steady [ˈstedɪ] adj
یکنواخت، محکم، پرپشت، استوار، ثابت، پی درپی،مداوم، پیوسته ویکنواخت کردن، استوار یا محکم کردن،ساکن شدن
- hold the full cup steady, else it may spill
- فنجان پر را بی تکان نگهدار و الا میریزد.
- make the table steady!
- لقی میز را برطرف کن!
unless [ənˈles] conj.
مگراینکه، جز اینکه، مگر
- man is doomed unless war is abolished
- بشر محکوم به فناست مگر آنکه جنگ منسوخ شود.
abroad [əˈbrɔːd] adv.
خارج، بیرون، خارج از کشور
- a report is abroad that he has died
- چنین شایع شده که مرده است.
- he lives abroad
- در خارج از کشور زندگی میکند
brief [briːf] adj.
Adjective) (دیدار، اقامت، مدت) کوتاه
- they exchanged brief glances
- به همدیگر نظرهای کوتاهی افکندند
- we stayed briefly in Ghom and then headed for Isfahan
- کمی در قم ماندیم و سپس راهی اصفهان شدیم
protest [prəˈtest] v.
اعتراض، پروتست، واخواست رسمی، شکایت، واخواست کردن، اعتراض کردن
- mass protest
- اعتراض همگانی
sculpture [ˈskʌlptʃə:r] n.
مجسمه سازی، پیکر تراشی، سنگتراشی کردن
- rocks which are sculptured by a river
- صخرههایی که رودخانه آنها را دیسدار کرده است
tribe [traɪb] n.
Noun) تبار، قبیله، طایفه، ایل، عشیره، (درجمع) قبایل
- Bakhtiary tribe
- ایل بختیاری
- Lorestan tribes
- عشایر لرستان
basis [ˈbeɪsɪs] n
pl ) اساس، ماخذ، پایه، زمینه، بنیان، بنیاد
(Noun) اساس، پایه، مبنا
- on the basis of conjecture
- برمبنای حدس
- atoms form the fundamental basis of matter
- اتم بنیاد اساسی ماده است.
biology [baɪˈɒlədʒɪ] n.
Noun) علم الحیات، زیست شناسی، زندگی حیوانی وگیاهی هر ناحیه
(Noun) زیست شناسی