Accounting Flashcards
discrete ˌdɪˈskriːt
جدا، مجزا، مجرد، مجزاکردن
(Adjective) گسسته
- society consists of a mass of discrete and distinct individuals
- اجتماع عبارت است از تودهای از افراد مجزا و مشخص.
Entity ˈentəti
(Noun) نهاد، وجود
- they want to preserve their tribal entity
- آنان میخواهند موجودیت عشیرهای خود را حفظ کنند.
- in order to preserve Chinese territorial entity
- به منظور حفظ تمامیت ارضی کشور چین
proprietary prəˈpraɪəˌteri
اختصاصی، متعلق به ملاک، وابسته به مالک
- proprietary rights
- حقوق مالکیت
- the garden’s proprietary looked and saw
- خداوند بستان نظر کرد و دید
- a proprietary nursing home
- آسایشگاه خصوصی سالمندان
- a proprietary medicine
- دارویی که در انحصار شرکت بخصوصی است
- proprietary right of manufacture
- حق انحصاری تولید
- “Kodak” is a proprietary name and others can not use it
- ((کداک)) نام انحصاری است و دیگران نمیتوانند از آن استفاده کنند.
Define dəˈfaɪn
ve) (مفهوم، اصطلاح) تعریف کردن، (کلمه) معنی کردن
- some dictionaries define words well
- برخی فرهنگلغتها واژهها را خوب معنی میکنند
- it is hard to define this word
- معنی کردن این واژه مشکل است
(Verb - transitive) خطوط جایی را مشخص کردن، متمایز ساختن، (وظایف، شرایط) مشخص ساختن، تعیین کردن، (وظایف، شرایط) مشخص ساختن، تعیین کردن، (قدرت) تحدید کردن، حدود چیزی را مشخص کردن - a well-defined picture
- تصویر واضح و روشن
- reason defines mankind
- ویژگی انسان عقل است
(Verb - transitive) (احساسات) شرح دادن، بازنمودن، توضیح دادن، روشن کردنa
Boundary ˈbaʊndəri
n) کرانه، کرانی
(Noun) مرز، خط سرحدی
- the boundary between two pieces of land or two countries
- مرز بین دو قطعه زمین یا دو کشور
Subsidiary səbˈsɪdiˌeri
کمکی، معین، موید، متمم، فرعی، تابع
- a subsidiary product
- محصول جنبی
- a subsidiary subject
- یک موضوع فرعی
Consolidated account
حساب تلفیقی
Solvency ˈsɒlvənsi
(Noun) حل شدنی، حل کردنی، تحلیل بردنی، پرداختنی، عدم اعسار، ملائت، قدرت پرداخت دین
Vary ˈveri
تغییر کردن، تغییر داد
تغییر کردن، تغییر داد
تغییردادن، عوض کردن، دگرگون کردن، متنوع ساختن،تنوع دادن به، فرق داشتن
- to vary the color sequences
- ترتیب رنگها را عوض کردن
- varying degrees of temperature
- درجات مختلف حرارت
Underlying ˌəndərˈlaɪɪŋ
secondary
(Adjective) در زیر قرار گرفته، اصولی یا
اساسی، متضمن
- the underlying cause
- علت اصلی
- the underlying trend
- گرایش نهانی
Assumption əˈsəmpʃən
Noun) فرض
(Noun) (مسئولیت، قدرت) قبول، تقبل
- on the assumption that
- با قبول اینکه، با فرض اینکه
(Noun) تظاهر، وانمود کردن
Assess əˈses
transitive) (مزد، قیمت) تعیین کردن، (ملک) ارزیابی کردن، تقویم کردن، تعیین قیمت کردن، (مالیات، جریمه) بریدن، بستن، (خسارت) برآوردن کردن، تخمین زدن
- they assessed the amount of taxes due
- مبلغ مالیات قابل پرداخت را برآورد کردند
Stewardship ˈstuːərdˌʃɪp
نظارت، نظارت خرج، رفاقت ومعاونت، مباشرت
Adaptability əˌdæptəˈbɪləti
n) سازگاری، قابلیت توافق و سازش، سازواری
(Noun) وفق پذیری
Remuneration rəˌmjuːnəˈreɪʃn̩
n) اجر، پاداش
Statutory ˈstæt͡ʃəˌtɔːri
Adjective) طبق قانون موضوعه، قانونی، مقرر، طبق قانون
- statutory age limits
- محدودیتهای سنی از نظر قانون
- statutory laws
- قوانین کیفری
Curtail
kərˈteɪl
(Verb - transitive) کوتاه کردن، مختصر نمودن
- illness caused him to curtail his stay
- بیماری موجب شد که از مدت اقامت خود بکاهد.
- curtailment, n.
- کوتهسازی، کاهش
Piecemeal
: ˈpiːˌsmil
به اجزا ریز تقسیم کردن، خردخرد، تکه تکه، بتدریج،تدریجی
- the work was done piecemeal
- کار در چند مرحله انجام شد.
Going concern
تجارت سوداور، تداوم فعالیت
Accumulate
əˈkjuːmjəˌlet
انباشتن انباشتن، جمع شده، جمع شونده، اندوختن، روی هم انباشتن - snow has accumulated - برف انباشته شده است. - they accumulated a large debt - آنها قرض زیاد بالا آوردند.
Accrual
əˈkruːəl
Noun) افزایش، جمع شدگی، افزودگی، اجتماع، فراهم آمدگی، تعلق، تعلقپذیری
- accrual basis
- بر مبنای تعهدی (یا تعلقپذیری)
- accrual of interest
- انباشته شدن بهره(ی پول)
Impact
ˌɪmˈpækt
بهم فشردن، پیچیدن، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن، ضربت، فشار، تماس، اصابت، اثر شدید، ضربه
- a substance impacted in the upper intestine
- مادهای که در رودهی فوقانی گیر کرده
- the mule lay impacted in the mud
- قاطر دراز به دراز در گل گیر افتاده بود
Optimize
ˈɑːptəˌmaɪz
خوش بین بودن، بهین ساختن
بهینه ساختن
- in order to optimize the distribution of drugs
- به منظور بهینه کردن توزیع دارو
Occur
əˈkɜːr
دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن
رخ دادن، واقع شدن، اتفاق افتادن
- accidents which occur at home
- حوادثی که در خانه رخ میدهد
- successful marriages do not occur by themselves, but are planned carefully
- ازدواجهای موفقیتآمیز، خود به خود روی نمیدهند بلکه با دقت طرح ریزی میشوند.
- how did it occur?
- چگونه روی داد؟
- her death occurred around noon
- مرگ او حدود ظهر اتفاق افتاد.
- fish occur in most lakes
- اکثر دریاچهها دارای ماهی هستند.
- that sound does not occur in the Persian language
- آن صدا در زبان فارسی وجود ندارد.
- something occurred to me that I had never thought of before
- چیزی به خاطرم خطور کرد که هرگز فکرش را نکرده بودم.
- didn’t it occur to you that he might be lying?
- آیا فکر نکردی که ممکن است دروغ بگوید؟
Transparency
trænˈsperənsi
(Noun) پشت نمایی،شفافیت،عکس یاخطی که ازپشت روشنایی به آن بیندازند
IASB
International accounting standards board
IASC
International accounting standards committee
Rigorous
ˈrɪɡərəs
Adjective) شدید، سخت
- rigorous discipline
- انضباط شدید
- a rigorous math class
- یک کلاس ریاضی سخت
Convergence
kənˈvɜːrdʒəns
Noun) همگرایی
(Noun) همگرایی، تقارب
- the convergence of rays in the focus of the lens
- همگرایی اشعه در کانون عدسی
- the convergence of roads in Ravand
- همرسی (تلاقی) راهها در راوند
Exposure
ɪkˈspoʊʒə
Noun) درمعرض گذاری، اشکاری، افشا ، نمایش، ارائه
- exposure to radiation is dangerous
- قرار گرفتن در معرض تشعشع (تابش) خطرناک است.
- exposure to the sun had bleached her hair
- تماس با آفتاب مویش را کمرنگ کرده بود.
Override
ˌoʊvəˈraɪd
لغو کردن، باطل کردن
سواره گذشتن از، پایمال کردن، باطل ساختن، برتری جستن بر، برتر یا مهمتر بودن
- the boat overrode the storm
- کشتی توفان را پشت سر گذاشت.
- fear overrode everything
- ترس همه چیز را تحت تاثیر قرار داد.
IFAC
International Federation of Accountans
Vital ˈvaɪtl̩
حیاتی، وابسته بزندگی، واجب، اساسی
Enforcement
enˈfɔːrsmənt
Noun) اجرا ، انجام
Override
ˌoʊvəˈraɪd
لغو کردن، باطل کردن
Mandate
ˈmænˌdet
وکالت نامه، قیمومت، حکم، فرمان، تعهد، اختیار
Envisage
enˈvɪzɪdʒ
transitive) روبروشدن، مواجه شدن با، در نظر داشتن، انتظارداشتن، درذهن مجسم کردن
Negligible
ˈneɡlədʒəbl̩
(Adjective) ناچیز
Demonstrate
ˈdemənˌstret
اثبات کردن(با دلیل)، نشان دادن، شرح دادن، تظاهرات کردن
نشان دادن، ثابت کردن
Impinge
ˌɪmˈpɪndʒ
تجاوز کردن، تخطی کردن، حمله کردن، خرد کردن، پرت کردن
Deem
ˈdiːm
پنداشتن، فرض کردن، خیال کردن
- I deem it necessary to tell you that …
- لازم میدانم به شما بگویم که ….
- it was not deemed advisable to invite him also
- صلاح دانسته نشد که از او هم دعوت به عمل آید.
Surrogate
ˈsɜːrəɡət
جانشین، قائم مقام، عوض، جایگیر، جانشین شدن، قائم مقام شدن، وکیل شدن
- Hossein acted as a surrogate for Hassan
- حسین به جای حسن عمل کرد
Explicit
ɪkˈsplɪsət
Adjective) صریح
(Adjective) صریح، روشن، واضح، اشکار، صاف، ساده
- an officer’s explicit orders to the soldier
- دستورات صریح افسر به سربازان
- let’s be explicit about our expectations
- بیا دربارهی توقعات خود رک و روباز باشیم.
Conceptual
kənˈsept͡ʃuːəl
(Adjective) وابسته به اندیشزایی، ذهنی، بینشی، مفهومی، نظری، فرایافتی، تعقلی، عقلانی
ancestor [ˈænsɛstə] n.
Antonyms: descendant
(Noun) نیا(جمع نیاکان)، جد، اجداد
نیا، جد
- my ancestors were exiled from Lorestan to Tabriz
- اجداد من از لرستان به تبریز تبعید شدند.
- the ancestors of Iranians were Zoroastrians
- نیاکان ایرانیان زرتشتی بودند.
angle [æŋgl] n.
گوشه، زاویه، کنج، قلاب ماهی گیری، باقلاب ماهی گرفتن،(مجازا) دام گستردن، دسیسه کردن، تیزی یا گوشه هر چیزی
- the base angles of an isosceles triangle are equal
- زوایای قاعدهی مثلث متساویالساقین با هم برابرند
border [ˈbɔːrdər] n.
سرحد، حاشیه، لبه، کناره، مرز، خط مرزی، لبه گذاشتن(به)، سجاف کردن، حاشیه گذاشتن، مجاور بودن
- the curtain is white with a gold border
- پرده سفید است با کنارهی طلایی.
- the garden had beautiful flower borders
- باغ حاشیههای گلکاری شدهی زیبایی داشت.
incredible [ɪnˈkredəbl] adj.
Adjective) باور نکردنی، غیرقابل قبول، افسانه ای
- a story that seems incredible
- داستانی که به نظر باور نکردنی میرسد
- incredible lies
- دروغهای شاخدار
legend [ˈledʒənd] n.
Noun) افسانه، نوشته روی سکه ومدال، نقش، شرح، فهرست، علائم واختصارات
- according to a family legend, his ancestors had migrated from Lorestan to Tehran
- طبق یک روایت خانوادگی، اجداد او از لرستان به تهران کوچ کرده بودند.
praise [preɪz] v
ستایش، نیایش، تحسین، پرستش، تمجید وستایش کردن،نیایش کردن، تعریف کردن، ستودن
- the teacher praised him
- معلم به او آفرین گفت.
- students praised his thirty-year services
- دانشجویان خدمات سیسالهی او را ستودند.
proceed [prəˈsiːd] v.
پیش رفتن، اقدام کردن
پیش رفتن، رهسپار شدن، حرکت کردن، اقدام کردن،پرداختن به، ناشی شدن از، عایدات
- he drank some water and proceeded to speak
- قدری آب خورد و صحبت خود را دنبال کرد.
relative [ˈrelətɪv] n.
منسوب، نسبی، وابسته، خودی، خویشاوند نسبی، خویشاوند، راجع - the relative position of two objects - موقعیت نسبی دو چیز - relative comfort - راحتی نسبی
sink [sɪŋk] v.
چاهک، فرو رفتن، فروبردن
دست شویی آشپزخانه، وان دستشویی، فرو رفتن، رسوخ،ته نشینی، حفره یاگودال، نزول کردن، غرق شدن، ته رفتن، نشست کردن، گود افتادن
- wood does not sink in water
- چوب در آب فرو نمیرود.
- the dog fell into a mire and began to sink
- سگ توی باتلاق افتاد و شروع کرد به فرورفتن.
superior [səˈpɪəriər] adj.
بالایی، بالاتر، مافوق، ارشد، برتر، ممتاز
- the German’s superior weapons
- سلاحهای بهتر آلمانها
- a superior group of students
- یک گروه برتر از دانشجویان
surround [səˈraʊnd] v
فرا گرفتن، محاصره کردن، احاطه شدن، احاطه
- police surrounded the house
- پلیس خانه را محاصره کرد.
- a high wall surrounds the city
- دیوار بلندی شهر را درمیان میگیرد.
thick [θɪk] adj.
کلفت، ستبر، صخیم، غلیظ، سفت، انبوه، گل الود، تیره، ابری، گرفته، زیاد، پرپشت
- a thick-lipped man
- یک مرد لب کلفت
- thick paper and thin paper
- کاغذ کلفت و کاغذ نازک
wrap [ræp] v.
پیچیدن، قنداق کردن، پوشانیدن، لفافه دار کردن،پنهان کردن، بسته بندی کردن، پتو، خفا، پنهان سازی
- my sister wrapped her arms around the baby
- خواهرم بازوان خود را دور کودک حلقه کرد.
- I wrapped the shawl around my neck
- شالگردن را دور گردنم پیچیدم.
Consitency
kənˈsɪstənsi
Noun) (کار، رفتار، استدلال) ثبات، دوام، تداوم، استقامت، پایداری
- his arguments lacked consistency
- بحثهای او پیوستگی منطقی نداشت
(Noun) انسجام، استحکام، یکدستی، یکپارچگی، همسازی، سازگاری
- the need for consistency and continuity in government policy
- نیاز به هماهنگی و تداوم در سیاست دولت
(Noun) (مایعات) غلظت، قوام، سفتی
- boil the grape juice to the consistency of syrup
- آب انگور را آنقدر بجوشانید تا به غلظت شیره برسد