Essential Words for the TOEFL Flashcards
abrupt (adj.)
ناگهاني، سريع
ابرها به صورت abrupt از كنار ما رد مي شوند.
abroad (adv.)
خارج، خارج از كشور
اين road به سمت abroad مي ره.
acceptable (adj.)
قابل قبول، قابل پذيرش
اين عكس براي پرونده acceptable هست
acclaim (v., n.)
تحسين كردن
به موشهاي آزمايشگاهي كلم مي دن تا اونها رو acclaim كنن.
actually (adv.)
درحقيقت، در واقع
ءactهاي اكبر عبدي actually، عالي است.
adverse (adj.)
نامناسب، نامساعد
اين ادويه براي غذا adverse است.
advice (n.)
پند، نصيحت
وايسا برات يه advice دارم.
attractive (adj.)
جذاب
عطر خوب آدم رو attractive مي كنه.
autonomous (adj.)
مستقل، خودمختار
هركس از خودش auto داشته باشد، آدم autonomous هست.
disapproval (n.)
نارضايتي
ءthis ابرها به خاطر disapproval نمي بارند
disruptive (adj.)
مخل، مختل كننده
يك ديس غذا براي يادگيري سركلاس disruptive است.
haphazardly (adv.)
خود به خودي، بدون برنامه
حافظ به صورت haphazardly شعر مي گفت.
ideal (adj.)
ايده آل، مطلوب، مناسب
ايده آل
persistent (adj.)
مُصِر
پرسپوليس خيلي persistent هست كه در مسابقات اول بشه.
wide (adj.)
وسيع
واي! چه تپه wideي اينجاست.
advanced (adj.)
پيشرفته
beginner ابتدايي,
intermediate متوسطه,
advanced پيشرفته
advantage (n.)
مزيت، سود، امتياز
هركس age كمتري داشته باشه، advantageهاي بيشتري داره.
advent (n.)
آمدن، ظهور، پيدايش
went (go) رفتن
agile (adj.)
چابك
هركس آجيل بخوره agile مي شه.
albeit (conj.)
اگرچه
ء albeit بيت ما كوچيكه اما پر از صفا است.
allow (v.)
اجازه دادن
به من allow دادن كه آلو بخورم.
appealing (adj.)
جذاب، خواستني
Apples are appealing.
celebrated (adj.)
مشهور
سلنديون آدم celebrated هست.
contemporary (adj.)
معاصر
شركت فراري به صورت contemporary كار مي كند.
distribute (v.)
توزيع كردن
ديس ترب ها را بين مهمون ها distribute كن.
encourage (v.)
تشويق كردن
اين گاراژ جوانها را encourage مي كنه كه مكانيك بشن.
energetic (adj.)
پرانرژي
پرانرژي
frail (adj)
ضعيف، نحيف
فريدون آدم frail هست.
refine (v.)
اصلاح كردن، تصفيه كردن
reدوباره + fineخوب
worthwhile (adj.)
ارزشمند
WWW is worthwhile.
alter (v.)
تغييردادن
اگر هالترت سبك بود اون رو alter كن.
analyze (v.)
تجزيه و تحليل كردن
آناليز كردن
ancient (adj.)
قديمي، باستاني
انيشتن يه آدم ancient بود.
annoying (adj.)
آزار دهنده
ءNo شنيدن براي بعضي ها annoying هست.
anticipate (v.)
پيش بيني كردن
ءauntie من مي تونه آينده رو anticipate كنه
conform (v.)
يكپارچه كردن، مطابقت دادن
اين فرم ها را با هم conform كنيد.
detect (v.)
يافتن
ءdetective Alavi همه جنايات را detect مي كنه.
enrich (v.)
غني ساختن، پربار كردن
en پيشوند فعل ساز
en+rich غني، ثروتمند
intensify (v.)
شدت بخشيدن
اين ten اگر بشه ٣٠، intensify شده.
intolerable (adj.)
غيرقابل تحمل
اين آدم هاي tall، ءintolerable هستن.
observe (v.)
مشاهده كردن
كسيكه آب رو سرو مي كنه، چهره همه رو observe مي كنه.
ongoing (adj.)
در حال اجرا، در حال انجام
on=روي
go=حركت
روي حركت
propose (v.)
خواستگاري كردن، پيشنهاد دادن
پُز خانمها اينه كه بگن، همه از ما propose مي كنند.
restore (v.)
بازگرداندن
هيچ store، پول شما رو restore نمي كنه.
vital (adj.)
حياتي
tall بودن براي بسكتبال vital هست.
ambiguous (adj.)
مبهم
هركس انبه بخوره حرفاش ambiguous مي شه.
apparent (adj.)
آشكار
اين apparent هست كه اون آقا، parent شما است.
arbitrary (adj.)
استبدادي، خودسرانه
عرب ها رفتارشون در خانه arbitrary بود.
assert (v.)
گفتن، اظهار كردن
هركس كلمات آس رو بلد باشه مي تونه به خوبي assert كنه.
astounding (adj.)
شگفت انگيز
استان اصفهان astounding هست.
astute (adj.)
باهوش
هركس توت بخوره astute مي شه.
authorize (v.)
صلاحيت داشتن
قاطر authorize نداره كه رئيس جنگل بشه.
deceptive (adj.)
فريبنده
٢ تا سيب براي حضرت آدم و حوا deceptive بود.
determined (adj.)
مصمم، قاطع
دِتِر من، determined هست كه در دانشگاه قبول بشه.
elicit (v.)
بيرون كشيدن
آليس مو رو از ماست elicit مي كنه.
forbid (v.)
ممنوع كردن
قطع كردن درختان بيد را در اين منطقه forbid كردند.
petition (v., n.)
درخواست
pet من همش petition بازي داره.
relinquish (v.)
ترك كردن
اگر در شركتي كارت رِله شد ديگه اونرو relinquish نكن.
resilient (adj.)
منعطف، سازگار
بازيكنان برزيل خيلي resilient هستن.
tempt (v.)
وسوسه كردن، جذب كردن
تم داستان همه رو به خودش tempt مي كنه.
amaze (v.)
شگفت زده كردن
حيوانات جنگل آمازون آدم رو amaze مي كنن.
baffle (v.)
گيج كردن
رفتار بوفالوها آدم رو baffle مي كند.
bear (v.)
١- تحمل كردن، ٢- خرس
I can not bear (1) the bear (2).
block (v.)
مسدود كردن
بلوكه كردن
blur (v.)
تير و تار كردن
توني بلر با سياست هاش روابط بين كشورها رو blur مي كنه.
brilliant (adj.)
درخشان، عالي
برليان خيلي brilliant هست.
دانشجو brilliant هست.
caution (v., n.)
احتياط
اي كاش. قبل از تصادف caution داشتم.
challenge (n.)
چالش، به چالش كشيدن، زيرسؤال بردن
چالش
delicate (adj.)
ظريف، نحيف، شكننده
دل cat، خيلي delicate هست.
enhance (v.)
افزايش دادن
اين hands free صدا را برات enhance ميكنه.
intrigue (v.)
به دام انداختن، توطئه كردن، دسيسه كردن
هركس ريگ به كفشش باشه براي شما intrigue مي كنه.
persuade. (v.)
متقاعد كردن
زيباييهاي سوئد همه را persuade مي كنه كه برن ببيننش.
replace (v.)
جايگزين كردن
re+place
shed (v.)
ريختن، انداختن
sheyda shed sharbat.
unique (adj.)
تك، منحصر به فرد
آدم هاي unique مي رن به پيك نيك.
chief (adj)
اصلي
چيزاي chief ام رو توي چيفم مي گذارم.
coarse (adj.)
خشن، زبر
سنگ كوارتز خيلي coarse هست.
commonplace (adj.)
معمول، عادي
=common
comparatively (adv.)
به طور مقايسه اي
مقايسه كردن =compare
مقايسه اي = comparative
complex (adj.)
پيچيده
ويتامين B Complex خيلي complex هست.
conventional (adj.)
قراردادي، مرسوم
conventional هست كه براي ما ٢تا كيسه شن بيارن.
curious (adj.)
كنجكاو
آدم هاي serious، ءcurious هم هستن.
exceedingly (adv.)
بيش از حد
Ex CDها به طور exceedingly در خودشون اطلاعات جاي مي دن.
exclusively (adv.)
انحصاري
Ex Clubها به صورت exclusively كار مي كنند.
immense (adj.)
عظيم، بزرگ
ايمان، ايمانش immense هست.
indeed (adv.)
به راستي، واقعاً
indeed بگو، آيا اين ديدار واقعي بود.
rigid (adj.)
سخت، انعطاف ناپذير
ريگي آدم rigid بود.
routinely (adv.)
به صورت روتين، روزمره
روتين
sufficient (adj.)
كافي
سوفيا لُرن به اندازه sufficient زيبا بود.
visible (adj.)
آشكار، واضح، قابل رؤئيت
پشه ويز ويز مي كنه اما visible نيست.
appropriate (adj., v.)
١- مناسب، ٢- اختصاص دادن
اين ابر براي شستن ماشين appropriate (١) هست.
اين ابر را براي شستن ماشين appropriate (٢) كردم.
clarify (v.)
شفاف ساختن
كلريس همه ابهامات رو clarify مي كنه.
conceal (v.)
پنهان كردن
اين كه من كلاس رو cancel كردم، شما conceal كن.
confirm (v.)
تأييد كردن
در كنفرانس، همه نظرات مرا confirm كردند.
constantly (adv.)
پيوسته، مداوم
استنلي به صورت constantly باشگاه مي رفت.
convenient (adj.)
مناسب
كاميون براي بردن بار convenient هست نه وانت.
core (adj.)
هسته
ءcore كره زمين خيلي داغه.
critical (adj.)
بحراني، انتقادي
در مواقع critical به پليس call كن.
distort (v.)
از شكل انداختن
ءthis تور شما، تور مرا distort كرد.
diverse (adj.)
مختلف، متفاوت
دايو اين استخر با دايو استخرهاي ديگه diverse كرد.
prosperous (adj.)
پر رونق
پروسه كارهاي نيكو در ايران prosperous هست.
purposeful (adj.)
هدفمند
كسيكه full درس مي خونه حتماً آدم purpoeful هست.
reveal (v.)
فاش كردن، افشا كردن
ء william همه رازهايش را براي مردم reveal مي كرد.
scarce (adj.)
كمياب، نادر
سري car ,s بنز در تهران scarce هست.
theoretically (adv.)
از نظر تئوري، به طور نظري
بر اساس تئوري
accelerate (v.)
شتاب بخشيدن
اَكسل ماشين سرعت رو accelerate مي كنه.
crack (v., n.)
تَرَك خوردن، تَرَك
تَرَك
create (v.)
خلق كردن
خلق كردن
creep (v.)
خزيدن
اگر ماشين ريپ بزنه و راه بره انگار داره creep مي كنه.
crush (v.)
خُرد كردن
كوروش با سربازانش سپاه دشمن را crush مي كنه.
cultivate (v.)
كشت كردن
براي cultivate كردن يك دانه بايد wait كني.
dictate (v.)
ديكته كردن، دستور دادن
ديكتاتور كارش dictate كردنه.
distinguish (v.)
تفاوت قائل شدن
بين گويش هاي مختلف distinguish نشو.
flaw (n.)
نقص
هيچ lawاي نبايد flaw داشته باشد.
harvest (n.)
برداشت محصول
در west بخاطر هاري محصولات را harvest نكردند.
mirror (v.)
آينه، منعكس كردن
ميرزا امير هميشه با خودش يك mirror داشت.
obtain (v.)
بدست آوردن
آبتين آب را در كوير obtain كرد.
particle (n.)
ذره، بخش كوچك
part = بخش
settle (v.)
جا دادن، اسكان دادن
وقتي چيزي را جايي set مي كني يعني اونرو settle كردي.
transport (v.)
منتقل كردن
ترن وسايل رو transport مي كنه.
accurate (adj.)
صحيح، درست، دقيق
اكرم و اكبر آدم هاي accurate هستند.
classify (v.)
طبقه بندي كردن
كلاسه كردن
currency (n.)
پول رايج
كارِت توي بازار فقط با currency راه مي افتد.
deep (adj.)
عميق
ماشين jeep مي تونه در رودخانه هاي deep حركت كند.
dense (adj.)
انبوه، شلوغ، متراكم
در جاهاي dense نمي شود dance كرد
depend on (v.)
وابسته بودن
نوشتن depend است به داشتن pen.
dim (adj.)
تيره، تاريك
دير وقت كه مي شود هوا dim مي شود.
display (v.)
نمايش دادن
با زدن دكمه play تصوير را display كن.
exports (n.)
صادرات
صادرات = exports واردات = import
gigantic (adj.)
بزرگ، غول آسا
Titanic was gigantic.
gigantic = titanic
impressive (adj.)
تأثيرگذار
اين پرسپوليس بر توريست ها impressive هست.
lasting (adj.)
بادوام
لاستيكي كه خريدم، lasting بود.
treasury (n.)
خزانه داري
سربازها جلوي treasury رژه مي روند.
uniform (adj.)
يك شكل، متحد شكل
لباس يونيفرم
vibrant (adj.)
لرزان، درحال جنبش، پُرشور، پرانرژي، پر رونق
ويبره، لرزان
distinct (adj.)
مجزا، مختلف
ءthis inc از اون inc، ءdistinc هست.
dominant (adj.)
غالب، برتر
اگر براي حيوانات دام بذاري بر آنها dominant مي شوي.
dormant (adj.)
خاموش، ساكت
اون man كه از دور مي آمد dormant بود.
drab (adj.)
زن شلخته، يكنواخت
عرب ها زن هاشون drab (١) هستن و كارهاشون drab(٢) هست.
dramatic (adj.)
نمايشي، مهيج
دراماتيك
elaborate (adj., v.)
به دقت طراحي كردن، دقيق
در لابراتور همه چيز را elaborate طراحي مي كنند.
exceptional (adj.)
استثنايي
فقط آدم هاي expentioal از Ex استفاده مي كنند.
hazardous (adj.)
خطرناك
هَزارتا اتفاق hazardous هر روز براي من اتفاق مي افتد.
minuscule (adj.)
كوچك، بسيار ريز
كوچك = mini
prime (v., adj.)
١- اصلي، ٢- فراهم كردن
پري همسر prime(١) من است و غذل را براي مهمان ها prime (٢) مي كند.
rudimentary (adj.)
ابتدايي
rudimentary = elementary
sensitive (adj.)
حساس
خانم ها نسبت به سنشون sensitive هستند.
superficial (adj.)
سطحي، ظاهري، سرسري
سوپرمن هيچ وقت كارهاش superficial نبود.
terrifying (adj.)
ترسناك
جان تري چهره terrifying داره.
vigorous (adj.)
قدرتمند
فيگورش نشون مي دهد كه آدم vigorous هست.
amenity (n.)
وسايل رفاه، وسايل آسايش
اگر دعا بخواني و آمين بگي amenity برات فراهم مي شود.
destroy (v.)
نابود كردن
يونا ني ها شهر Troy رو destroy كردند.
disperse (v.)
پراكندن، پراكنده كردن
dispersed (adj.)
پراكنده
عشق به this پرسپوليس در بين مردم ايرانdispersed است.
dwelling (n.)
خانه، منزل، عمارت
در dwelling نميشه دوئل كرد.
element (n.)
المان، عنصر
المان
elementary (adj.)
ابتدايي
elementary = rudimentary
eliminate (v.)
حذف كردن
الميرا قندون فاميليش را eliminate كرد.
emphasize (v.)
تأكيد كردن
كفش فروش ها هميشه روي size كفش emphasize مي كنند.
encircle (v.)
احاطه كردن
en (پيشوند فعل ساز) + circle دايره
erratic (adj.)
نامنظم، سرگردان
ايرادت، اينه كه آدم erratic هستي.
exaggerate (v.)
اغراق كردن
هركس Ex بزنهركارهاش را exaggerate مي كند.
mention (v.)
ذكر كردن
ءmenها هستند كه حرف آخر را در خانه mention مي كنند.
pier (n.)
اسكله، بارانداز
شركت پير گاردن براي رونق كارش يه pier خريد.
prevalent (adj.)
شايع، رايج
امروزه، ولنتاين در ايران pervalent شده است.
release (v.)
رها كردن، آزاد كردن
ماهي اگه ليز باشه، خودش رو از دست شما release مي كند.
benefit (v., n.)
سود، مزيت
ءfit بودن، benefitهاي زيادي داره.
blind (adj.)
كور، نابينا، ناآگاهي به يك موضوع، بن بست بودن كوچه
ليندا از كودكي blind بود.
broaden (v.)
گسترش دادن
ءroadهاي ايران را بايد broaden كرد.
burgeon (v.)
شكوفا شدن
برگ ها در فصل بهار burgeon مي شوند.
conspicuous (adj.)
واضح، آشكار
در كنسولگري picture شما بايد conspicuous باشد.
demand (v., n.)
درخواست كردن، تقاضا
ءmanها در خانه هميشه يك demand را دارند.
endorse (v.)
تأييد كردن، پشت نويسي
اين دروس endorse مي كنند كه من دانشجوي دكتري هستم.
enormous (adj.)
بزرگ، عظيم
خانم ها از enormous mouse مي ترسند.
entirely (adv.)
به طور كامل
اين تاير به صورت entirely پنچر شده است.
erode (v.)
فرسايش دادن
رود سنگ هاي كنار رودخانه را erode مي كند.
evaporate (v.)
بخار شدن، ناپديد شدن
vapor شدن
vapor بخار، مه
ءway شمال پُر از vapor است.
recover (v.)
بهبود يافتن
در ريكاوري بيماران recover مي شوند.
reportedly (adv.)
بر اساس گزارش
shift (n.)
تغيير دادن
ديشب شيفت نگهبانيم را shift كردم.
suffer (v.)
رنج بردن
سوفيا لرن از بيماري صافي پا suffer بود.
dignitary (n.)
بزرگ، عالي مقام
آدم هاي dignitary هرگز در ديگ غذا نمي خورند.
crucial (adj.)
ضروري
پوشيدن شال در ايران crucial است.
elude (v.)
گريختن، اجتناب كردن
با لودگي از انجام كارها elude كرد.
evident (adj.)
واضح، مشخص
ءevident هست كه خانم Evi، ءdentهاي سفيدي دارد.
exhaust (v.)
خسته كردن، انرژي رو مصرف كردن
مناظر طبيعي تگزاس آدم را exhaust مي كند.
extensive (adj.)
گسترده
ءten سيب نياز به فضاي extensive دارد.
extremely (adv.)
بيش از حد
ءEx termها براي داوطلبان extremely important هستند.
face (v.)
روبرو شدن
face to face
facet (n.)
جنبه، بعد، وجه
ءface من يك facet بيشتر ندارد.
hero (n.)
قهرمان
ءZoro يك hero بود.
inaccessible (adj.)
غيرقابل دستيابي
اين عكس شما در اينترنت براي من inaccessible است.
obviously (adv.)
آشكارا، واضح
مثل آب obvious باش.
predictably (adv.)
به طور قابل پيش بيني
pre+dict+able+ly
solve (v.)
حل كردن
سالي است كه نمي توانم مشكلم را solve كنم.
suitable (adj.)
مناسب
اين سوت براي كار داوري suitable نيست.