مدرسان Flashcards
Abate
to decrease in force or intensity; to decrease in value or amount.
كاهش نيرو يا شدت، كاهش ارزش يا مقدار
Although the doctors hoped the epidemic would abate, the number of hospital admissions did not decrease.
Abandon
leave without planing to come back; quit
ترك كردن بدون تصميم به بازگشت، دست كشيدن از
When Roy abandoned his family, the police went looking for him.
Abhor (v.)
to detest, to despise
تنفر داشتن از، منزجر بودن
I abhor Israel.
Abide (v.)
accept and follow out; remain faithful to; dwell; endure
(با حرف اضافه by) اطاعت كردن، پيروي كردن، وفادارماندن به، تحمل كردن
the team decided unanimously to abide by the captan’s ruling.
Abolish (v.)
do away with completely; put an end to
لغو كردن، برچيدن، منسوخ كردن
Abound (v.)
to exist in great numbers
فراوان بودن، پر بودن از
Abroad (adv.)
far and wide; outside one’s country
خارج (از كشور)، بيرون، همه جا
Abrupt (adj.)
quick; without warning
ناگهاني، سريع
absorb (v.)
interest greatly
جذب كردن، به خود كشيدن، مجذوب كردن
absurd (adj.)
foolish
مسخره، مزخرف، پوچ
abundant
more than enough; very plentiful
بيش از مقدار كافي، بسيار فراوان
abuse (v., n.)
misuse; make bad use; bad treatment; bad or wrong use
سوء استفاده كردن، بدرفتاري كردن، سوء استفاده
Accelerate (v.)
to go faster
شتاب دادن، سرعت دادن
acceptable (adj.)
allowable or satisfactory
قابل قبول، پذيرفتني
Access
admittance
دسترسي، دستيابي
Acclaim (n.)
applause
تحسين، ستايش، تشويق
به موش ها كلم ميدهند تا آنها را acclaim كنند
Acclimate (v.)
to adapt, to adjust
سازش كردن، خو گرفتن
Account (n.)
story
شرح، بازگويي، گزارش،
(v.) محاسبه كردن
اكرم و اكبر account هاي accurate از مسائل ارائه مي دهند.
accurate (adj.)
exactly right as the result of care or pains.
دقيق، درست، صحيح
اكرم و اكبر آدم هاي accurate هستند.
acknowledge (v.)
admit to be true
قبول كردن، پذيرفتن، تأييد كردن، اقرار كردن
Acquire (v.)
to gain or come to possess
به دست آوردن، مالك شدن
در مسابقه يك آكواريوم acquire كردم.
Actually (adv.)
real or factual
واقعاً، در حقيقت، به راستي
acute
sharp, keen, severe
حاد، شديد
Adequate (adj.)
as much as is needed, fully sufficient
بسنده، كافي؛ مناسب؛ لايق، قابل
adherent
backer, supporter
هواخواه، حامي
Addict
معتاد
Adolescent (n., adj)
اسم: نوجوان، جوان
صفت: خام، بچگانه، نپخته
advance (adj.)
پيشرفته، امروزي، ترقي كرده
Advantage (n.)
مزيت، برتري، سود
Advent (n.)
the coming or appearance of something
ظهور، ورود، پيدايش
Adverse (adj.)
displeasing; objectionable; bad
مخالف، خصمانه؛ نامطلوب، نامناسب
اين ادويه براي غذا adverse است
Advice (n.)
پند، نصيحت،توصيه
Advocate (v.)
حمايت كردن از، طرفداري كردن از
Aegis (n.)
defense; sponsorship; a shield
تحت حمايتِ، به كمكِ (under the aegis of)؛ سپر؛ سايه
Affluent (adj.)
rich; having material wealth
مرفه، ثروتمند؛ سرشار، فراوان
Affordable (adj.)
able to be done
ارزان، اقتصادي، قابل پرداخت
هزينه خريد يك ماشين Ford براي من affordable نيست.
Agile (adj.)
چالاك، تند و تيز
Agitate
نگران كردن، پريشان كردن، تحريك كردن
هركس آجيل بخوره agile ميشه، چون آجيل آدم را agitate مي كند.
Aggravating (adj.)
making worse; annoying
آزاردهنده، ناراحت كننده
Alacrity
چابكي، شور و نشاط، چالاكي
Albeit (conj.)
اگرچه
Alleviate (v.)
relieve, lessen, make more bearable
تسكين دادن، آرام كردن؛ كم كردن، كاهش دادن، كاستن از
Allocation
سهميه، سهم، تخصيص
اين آلوها را براي آدم هاي فقير allocate كردم.
Allow (v.)
مجاز بودن، اجازه دادن، امكان دادن
Allude
hint, suggest
اشاره كردن، تلويحاً گفتن
Alter (v.)
change or make different
تغيير دادن، عوض كردن
Altercation (n.)
a noisy angry argument
مجادله، منازعه، كشمكش، نزاع
Amateur (n.)
آماتور، غيرحرفه اي، ناشيانه، بد
Amaze (v.)
شگفت زده كردن، متحير كردن
Ambiguous (adj.)
مبهم، نامشخص
Ambush (n.)
كمين، كمينگاه، دام؛ حمله غافلگيرانه
Ameliorate (v.)
improve, relieve
اصلاح كردن، بهبود بخشيدن
Amend (v.)
change, correct, change for the better
اصلاح كردن، تجديدنظر كردن، تغيير دادن، بهتر شدن
خانم آماندا بايد رفتارش را amend كند.
Amenity
convenience
امكانات رفاهي
اگر دعا بخواني و آمين بگي amenity برات فراهم ميشود.
Amicable (adj.)
friendly; peaceful
مسالمت آميز، صلح طلبانه
Ample (adj.)
more than enough
فراوان، كافي، بيش از اندازه
Amusement (n.)
لذت، تفريح، سرگرمي
بازديد از يك museum يك amusement خوب است.
Analogous (adj.)
مشابه، يكسان، شبيه
Analyze (v.)
كاويدن، تجزيه و تحليل كردن
Ancient (adj.)
very old
كهن، باستاني، قديمي
Annals (n.)
history
تاريخ، تاريخچه
Annoying (adj.)
ناراحت كننده، آزار دهنده، اذيت كردن
شنيدن No براي يعضي ها annoying است.
Annual
سالانه
Anthropologist (n.)
انسان شناس، مردم شناس
Anticipate (v.)
look forward to, expect
پيش بيني كردن، انتظار داشتن
Antipathy (n.)
hate, dislike, distaste
تنفر، انزجار
Antiquated
out of date; obsolete
كهنه، منسوخ
Antithesis (n.)
opposite; contrast; conflict
نقطه مقابل؛ ضد؛ عكس؛ مغاير
Appalled
shocked; dismayed
شوكه، متنفر، منزجر، بيزار
Apparent (adj.)
آشكار، واضح، پيدا
Appeal (n.)
interest, attraction, to urge
توجه، علاقه، اصرار كردن؛ درخواست كردن
I appeal an apple.
Appealing (adj.)
attractive, interesting
جذاب، خوش نما، خواستني
Apples are appealing.
Appoint (v.)
decide on, choose for a position, equip
تعيين كردن، اختصاص دادن، انتخاب كردن؛ تجهيز كردن
Approach
نزديك شدن؛ راه و روش
Appropriate (adj.)
مناسب، درخور، مقتضي، متناسب
Approximately (adv.)
تقريباً
Aptly
به موقع، با تناسب، ماهرانه
عبدلي كارش را aptly انجام نمي دهد.
Arbitrary (adj.)
استبدادي، اختياري
Archaic (adj.)
very old
كهنه، باستاني، قديمي
Architect (n.)
معمار
Ardent
eager, passionate
مشتاق، با حرارت
Arid (adj.)
خشك، باير، بي روح
عربستان خيلي arid است.
Artifact (n.)
شيء، دست ساز، شيء مصنوع
Artless (adj.)
native, innocent
ناشيانه، صاف و صادق
Attract (v.)
جذب كردن، جلب كردن
Attractive (adj.)
جذاب
Atypical (adj.)
nonconforming
نامعمولي، نامتعارف
Audible (adj.)
قابل شنيدن
Authority (n.)
صلاحيت، قدرت؛ حق، اختيار؛ مرجع، منبع؛ شخص صاحب نظر
Authorize (v.)
اجازه دادان، اختيار دادن
Autonomous (adj.)
by itself; independent
خودمختار، مستقل
Avarice (n.)
greed, passion for riches
حرص، طمع
Aversion (v.)
strong dislike, opposition
نفرت، بيزاري
Avid (adj.)
eager
مشتاق
Ascent (v.)
to rise
بالا رفتن از، صعود كردن به
Ascertain (v.)
discover, find out about
پي بردن به، دريافتن
Aspire (v.)
آرزو كردن، سوداي چيزي در سر داشتن
Assemble (v.)
جمع كردن
Assert (v.)
قاطعانه اظهار يا اعلان كردن، گفتن، اظهار كردن
هركس كلمات آس رو بلد باشه مي تونه به خوبي assert كنه.
Assimilate (v.)
جا دادان، يكسان كردن، تلفيق كردن
Assortment (n.)
a variety
تركيب، دسته، ترتيب، طبقه بندي
Astounding (adj.)
شگفت انگيز، مبهوت كننده
Astute (adj.)
smart, clever
زيرك، زرنگ، باهوش
Atheist (n.)
ملحد، خدانشناس، بي دين
Avoid (v.)
دوري كردن، پرهيز كردن
Aware
آگاه
Awesome (adj.)
حيرت آميز، بهت انگيز
Awkward (adj.)
clumsy; not well; not easily managed; embarrassing
ناشي، دست و پا چلفتي؛ نامناسب؛ بد قلق؛ خطرناك؛ كارسخت و معذب
ادوارد چون آدم awkward بود، قرض گرفتن پول براش كار awkward بود.
accentuate (v.)
تأكيد كردن
معلم ما روي accent (لهجه)، accentuate مي كند.
Bachelor (n.)
مجرد. مدرك ليسانس
Backon (v.)
اشاره كردن با دست يا صورت، جلب كردن، وسوسه كردن
بوي baken همه را به رفتن رستوران backon مي كند.
baffle (v.)
گيج كردن، گمراه كردن
رفتار بوفالوها آدم را baffle مي كند.
Baggage (n.)
چمدان، تجهيزات ارتش
Balanced (adj.)
متعادل، متوازن
Balk (v.)
موافقت نكردن
Ballot (n., v.)
اسم: برگه رأي، رأي
فعل: رأي گيري، رأي مخفي دادن يا رأي گيري مخفي
Ban (v.)
Forbid, prohibit
ممنوع كردن، جلوگيري كردن
Bait (n., v.)
اسم : طعمه؛ دام، تله
فعل: طعمه گذاشتن، زجر دادن
در بيت ما با گذاشتن bait موش ها را bait مي كنند كه پنير بخورند.
Bear (v.)
محصول دادن، تحمل كردن
Belated (adj.)
late, delayed
بي موقع، ديرهنگام
Belittle (v.)
دست كم گرفتن، كوچك كردن
Belligerent (adj.)
warlike
پرخاشگر، جنگ طلب
Beneficiary (n.)
سود، وارث
Benefit (v.)
فايده رساندن، سودمند بودن
Benevolent (adj.)
generous; charitable
نيكوكار، بخشنده، سخاوتمند
Benign (adj.)
favorable, kind
مطبوع، مساعد؛ مهربان؛ تومور خوش خيم؛ بيماري بي خطر
Besiege (v.)
to surround, hem in
محاصره كردن، احاطه كردن
besmirch (v.)
soil, stain, dim the reputation
آلودن، لكه دار كردن
بيسمارك تلاش كرد تا سابقه رقيبش را besmirch كند.
Betray (v.)
mislead, show
خيانت كردن به، فاش كردن، نشان دادن، حكايت كردن
ray نقشه هاي يگانش را betray كرد.
bewildered (adj)
puzzled, confused completely
متحير، شگفت زده، گيج و مات
bias (n.)
prejudice
پيش داوري، تعصب
نمي بايست از رفتار ديگران bias كرد و از bias قضاوت كرد.
bigamy (n.)
دو زني، دو شوهري، دو همسري
Biography (n.)
زندگي نامه
Bizarre (adj.)
weird, strange, peculiar
عجيب و غريب، نامأنوس
Blend
a mixture
تركيب نمودن باهم
Bliss (n.)
happiness, pleasure
خوشي، سعادت
Blind (adj.)
unaware
كور، نابينا، ناآگاه
Block (v.)
متوقف كردن، مسدود كردن
Blur (v.)
تيره و تار كردن، مبهم كردن
Blunder
اشتباه احمقانه، رنجيدن، ناشيانه گفتن
brawl
دعوا و مرافعه، جنجال
Briefly (adv.)
به طور مختصر، براي مدت كوتاه
Brilliant (adj.)
درخشان، هوشمند
Bristle (v.)
از ترس ميخكوب شدن و سيخ شدن
Broaden (v.)
enlarge
وسيع كردن، افزايش دادن
Brutal (adj.)
cruel
وحشيانه، ظالم، بي رحم
Buff (n.)
follower
طرفدار، علاقمند، سينه چاك
Budget (n.)
بودجه، حساب دخل و خرج
Bulky (adj.)
حجيم، بزرگ
Burgeon
شكوفاشدن، رونق گرفتن
Cacophony
discord,
صداي ناهنجار، بد صدايي
calamity (n.)
مصيبت، بلا، بدبختي
شكست كلم را نبايد calamity دانست.
Calculate (v.)
figure out
محاسبه كردن، حساب كردن
Caliber (n.)
كيفيت، دقت
Callow (adj.)
youthful, inexperienced
بي تجربه، خام، چشم و گوش بسته
كسي كه سيب كال ميخوره در انتخاب سيب callow است.
Campus (n.)
محوطه دانشكده، دانشگاه يا مدرسه
candid
honest, frank
صادق، احمق
هركس candidate بشه حتما candid است.
candidate (n.)
كانديدا، داوطلب
candor (n.)
honest, frankness
صادق، صراحت، رك گويي
براي candidate رياست جمهوري، داشتن candor الزامي است.
capacity (n.)
ظرفيت، توانايي، قابليت
Capsule (n.)
كپسول، ظرف كوچك
Captive (adj.)
prisoner
زنداني، اسير، دربند، شيفته
كاپيتان را به دليل شورش captive كردند.
Casual (adj.)
اتفاقي، غير عمدي؛ بي توجه
كژال بطور casual شالش افتاد.
Catastrophic (adj.)
disastrous
فاجعه بار، مصيبت بار
Caustic
bitting, sarcastic
نيشدار، طعنه آميز
Caution (v.)
اخطار دادن، هوشيار كردن
كاش اون كيسه شن بهم caution ميداد كه سرعتم را كم كنم.
Cautious (adj.)
محتاط، هوشيار، محتاطانه
به اون كاكتوس به طور cautious دست بزن.
cease (v.)
stop
متوقف شدن، پايان يافتن، دست برداشتن از
اون جيزه از دست زدن به اون cease كن.
cautiously
با احتياط
Celebrated
مشهور، معروف
Celerity
speed, rapidly
سرعت، تندي
ءtea را celerity بيار.
Corpulent (adj)
fleshy, fat
چاق، فربه، هيكل دار
با كل پولت غذا خوردي corpulent شدي.
Coup
revolution
كودتا، سرنگوني
كاپيتان هايي كه coup كرده بودند اعدام شدند.
Covert (adj.)
secret, clandestine
پوشيده، پنهاني، مخفيانه
كاور
Covet (v.)
want, wish
چشم طمع داشتن، غبطه خورن به
worth
ارزش، بها
deficiency (n.)
كمبود
deficient (adj.)
break away
گريختن
Break out
ناگهان شروع شدن
Break in
آموزش دادن
Break though
به كشف جديدي دست يافتن
Call off
لغو شدن يا لغو كردن، صرف نظر كردن
call up
احضار شدن، تلفن كردن
call by
فراخواندن، سر زده شدن
call by name فراخواني با نام
call from
خوانده شدن از
call in
دعوت كردن
censor (n., v.)
اسم: مأمور سانسور، بازرس مطبوعات و نمايش ها
فعل: سانسور كردن
century
قرن، صدسال
cessation
a stopping
توقف، پايان
Challenge
اسم: چالش، مبارزه طلبي
فعل: به مبارزه طلبيدن، به چالش كشيدن
Chaotic (adj.)
بي نظم، پر هرج و مرج، نامنظم
the traffic in Iran is chaotic.
charisma
جاذبه، محبوبيت، اهميت، نفوذ
charity (n.)
خيرات، صدقه، نيكوكاري، محبت
Crafty (adj.)
sly, tricky
حيله گر، مكار، زيرك، ماهرانه، زيركانه
Crave
to desire
خواستن، طلبيدن
Create (v.)
ايجاد كردن، پديد آوردن
Creep (v.)
خزيدن، راه يافتن، وارد شدن
Criterion (n.)
a measure
معيار، ملاك، ضابطه، محك
crush (v.)
خرد كردن، له كردن، فشردن
Crucial (adj.)
critical
ضروري، بحراني، وخيم، بسيار مهم
Cryptic
puzzling
مرموز، مبهم، گيج كننده
Culpable (adj.)
guilty, able to be blamed
صفت: گناهكار، مجرم، مقصر
Culprit (n.)
اسم: گناهكار، مجرم، مقصر
cultivate (v.)
ترويج دوستي يا رابطه؛ زراعت كردن، كشت كردن
Cumbersome
burdensome
پرزحمت، سخت
dislike
بيزاري، دوست نداشتن
unlike
برخلاف
