Eng Season 2 Flashcards

1
Q

Obligation

A

التزام، محظور، وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش
- the obligations of parents
- وظایف والدین
- This job involved many obligations.
- این شغل الزامات فراوانی را ایجاب می‌کرد.
- Their repeated assistance filled me with a sense of obligation.
- کمک‌های مکرر آن‌ها مرا قرین منت کرد.
- under an obligation
- مشغول ذمه
- clearance from obligation
- برائت ذمه، فارغ از انجام تعهد
Countable Noun
(حقوق) ذمه، قرارداد رسمی، قول، تعهد اخلاقی، وظیفه اخلاقی، محظور

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

Aggravate اَگرِوِیت

A

بدتر کردن، اضافه کردن، خشمگین کردن
- Pneumonia aggravated her illness.
- سینه‌پهلو بیماری او را وخیم‌تر کرد.
- very aggravating remarks
- حرف‌های بسیار ناراحت‌کننده

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

Solve (p)

A

سالو

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

Assume اَسوم

A

فرض
(مسئولیت)بهعهدهگرفتن،بهگردنگرفتن،تقبلکردن،پذیرفتن،دردستگرفتن

-toassumeresponsibility

-مسئولیتبهعهدهگرفتن

-Hitlerassumedpowerin1933.

-هیلتردر1933قدرترادردستگرفت.

Verb - transitive

فرضکردن،انگاشتن،تلقیکردن،پنداشتن(که)،مسلمگرفتن

-Theyhavewalkedtenmiles,therefore, Iassumetheyaretired.

-دهمایلراهرفته‌اند،لذافکرمی‌کنمخستهباشند.

-Ifyouhavea B.A.inEnglish,peoplewillassumethatyouarefluentinEnglish.

-اگرلیسانسانگلیسیداری،مردمخواهندپنداشتکهدرانگلیسیروانهستی.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

Have a hunch

A

یه حسی بهم دست میده
حسشو داشتن
شک داشتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

To bear with somebody

A

کسی را تحمل کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

Bliss بلیس خیلی شبیه بلس

A

خوشی، سعادت، برکت
- Being with Sherry is heavenly bliss.
- بودن با شری موهبت آسمانی است.
- the blissful days we spent together
- ایام خوشی که با هم بودیم
- The holidays we spent together were true bliss.
- تعطیلاتی را که با هم گذراندیم خوشی محض بود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

Nevertheless

A

باوجوداین، با این‌همه، با این وصف، مع‌هذا
- He had not slept that night, nevertheless he was alert and energetic the next day.
- او آن شب نخوابیده بود، بااین‌حال فردای آن شب هشیار و پویا بود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

Courtship کُرت شیپ

A

کور تو شیپی (کشتی ای، نماد گروه و تیم) که به کورت(دادگاه) ختم بشه و اون چیه؟ خواستگاری و اظهار عشق

اظهار عشق، معاشقه
- Their courtship lasted six months and ended in marriage.
- دوران نامزدی آن‌ها شش ماه طول کشید و منجر به ازدواجشان شد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

Autobiographical آوتو بایُ گِرَفیکال

A

خودزیستنامه‌ای، مربوط به شرح حال خود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

Shove شاو

A

هل دادن، تنه زدن، با زور پیش بردن، پرتاب کردن، کشیدن
- Pari shoved the table against the wall.
- پری میز را به طرف دیوار هل داد.
- The police shoved the strikers back.
- پلیس اعتصاب‌کنندگان را عقب زد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

Monument مان یو مِنت

A

مقبره، بقعه، بنای یاد بود، بنای یادگاری، لوحه تاریخی، اثر تاریخی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

Vendor وِندِر

A

دست‌فروش، فروشنده
- Vendors occupied half of the sidewalk.
- دست‌فروشان نصف پیاده‌رو را اشغال کرده بودند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

Cuisine کو ای زین

A

غذا مذا،دست‌پخت، روش آشپزی، خوراک، غذا
- She prefers Italian cuisine to the French.
- او روش آشپزی ایتالیایی را به روش آشپزی فرانسوی ترجیح می‌دهد.
- This restaurant’s cuisine is famous.
- غذای این رستوران معروف است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

Bustle باسِل

A

شلوغی، های‌وهو، جنبش، تقلا، کوشش، شلوغ کردن، تقلا یا کشمکش کردن
- The bustle of the airport gave me a headache.
- آمد و رفت و سر و صدای فرودگاه سرم را درد آورد.
- the hustle and bustle of the big city
- شلوغی و سروصدای شهر بزرگ
- Servants were bustling in and out of the kitchen.
- پیشخدمت‌ها با سروصدا در حال رفت و آمد به آشپزخانه بودند.
- Once again, the Tehran stock market was bustling.
- یک بار دیگر بورس سهام تهران به جنب و جوش افتاد.
- the bustling manager of that company
- مدیر پرتکاپوی آن شرکت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

Industrial (p)

A

این داست ریال

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

In spite of

A

علیرغم، باوجود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

Pleasent (p)

A

پ لِ زِنت
خوشایند، دلپذیر، خرم، مطبوع، پسندیده، خوش مشرب
- a pleasant cup of tea
- یک فنجان چای مطبوع
- a pleasant conversation
- صحبت دلپذیر
- a pleasant garden
- باغ باصفا
- pleasant weather
- آب‌وهوای مطبوع
- a pleasant dream
- خواب خوش
- a pleasant smile
- لبخند دلپذیر

19
Q

Rival رای وِل

A

هماورد، رقیب، حریف
- Who is her rival in the upcoming elections?
- هماورد او در انتخابات آینده کیست؟
- rivals in love
- رقبای عشق
- These two teams have been rivals for years.
- این دو تیم سالهاست با هم رقابت دارند.
- Plastics are gradually becoming rivals of metals.
- پلاستیک دارد کم‌کم رقیب فلز می‌شوند.
Adjective
رقابتی
- the rival claims of the two sides
- ادعاهای رقابت‌آمیز دو طرف
Verb - transitive
رقابت کردن
- Trains cannot rival airplans in speed.
- از نظر سرعت قطار نمی‌تواند با هواپیما برابری کند.
- friends who rival each other in good deeds
- دوستانی که در امور نیک با هم رقابت می‌کنند

20
Q

Stereotype س تِریوتایپ

A

کلیشه، کلیشه کردن، با کلیشه چاپ کردن، یکنواخت کردن، رفتار قالبی داشتن
- That novel is full of stereotype characters.
- آن رمان پر است از شخصیت‌های قالبی.
- the stereotype of a banker
- نمونه کامل یک بانکدار

21
Q

Quaint کو اِینت

A

نفیس،خیلی ظریف، از روی مهارت، عجیب و جالب
### Quentin tarentino is so quaint.###
- her quaint accent delighted the audience.
- لهجه‌ی غیرعادی او شنوندگان را محظوظ کرد.
- They still keep some quaint old customs.
- آن‌ها هنوز برخی رسوم جالب را نگه می‌دارند.

22
Q

Feature

A

مثل فیت دادن
همراه است با

قسمتِ صورت، جزء چهره، بخش صورت
- Her eyes are her best feature.
- چشم‌های او بهترین جزء چهره‌‌اش است.
Countable Noun
(در جمع) چره، سیما، قیافه، صورت، وجنات، شکل (صورت)، ترکیب (صورت)، خطوط چهره، ریخت
Countable Noun
(سرزمین، شخص، ساختمان و غیره) ویژگی، خصیصه، خصوصیت، مختصه، مشخصه، ممیزه
Countable Noun
(فروشگاه و غیره) بخش اصلی، (مقاله، سخنرانی) موضوع عمده
Countable Noun
(سینما) فیلم اصلی، (روزنامه) مقاله‌ی اصلی، مطلب اصلی
Countable Noun
(صفت‌گونه) اصلی، عمده
Verb - transitive
(حادثه، مطلب و غیره) برجسته کردن، متبلور کردن، برجستگی خاصی دادن به، اهمیت دادن به
Verb - transitive
تصویر کردن، ترسیم کردن، مجسم کردن، بازنمودن
Verb - transitive
ویژگی … بودن، مشخصه‌ی … بودن
Verb - transitive
بارز بودن، نمایان بودن، متبلور بودن
Verb - intransitive
(هنرپیشه، شخص) نقش اصلی را دادن به، رُل عمده را دادن به
- feature in
- (Verb - intransitive) (سینما) نقش اصلی را در … داشتن، ستاره‌ی … بودن

23
Q

Tend

A

گراییدن، میل کردن، متمایل بودن، گرایش داشتن
- You mind your own business and I’ll tend to mine.
- تو سرت به کار خودت باشد و من هم به کارهای خودم می‌رسم (در کار من دخالت نکن).
- Modern designs tend to simplicity.
- طرح‌های جدید به‌ سادگی تمایل دارند.
- He tends towards extreme views.
- او نسبت به عقاید افراطی گرایش دارد.
- This road tends south.
- این جاده رو به جنوب است (به جنوب می‌رود).
- This motor tends to overheat.
- این موتور زود داغ می‌شود.
- This kind of attitude tends to defeat.
- اینگونه طرز برخورد به شکست خواهد انجامید.
Verb - transitive
نگهداری کردن، پرستاری کردن، مواظبت کردن
- to tend plants
- گیاه پرورش دادن
- to tend the sick
- از بیماران پرستاری کردن
- Who is tending the store in your absence?
- در غیاب تو، کی از مغازه مراقبت می‌کند؟

24
Q

Grouch گراُچ

A

بدخلقی، لجاجت، لج، آدم ناراحت

25
Q

Spurt س پِرت

A

کوشش ناگهانی و کوتاه، جنبش تند و ناگهانی، خروج ناگهانی، فوران، جهش، جوانه زدن، فوران کردن، جهش کردن
- The boys spurted water from their mouths.
- پسرها از دهانشان آب می‌پراندند.
- Blood was spurting from his head wound.
- از زخم سر او خون فواره می‌زد.
- In the last round the Egyptian runner spurted ahead of every one else.
- در دور آخر دونده‌ی مصری از همه جلو زد.
- wild spurts of rain
- ریزش‌های شدید باران
- a sales spurt
- زیاد شدن ناگهانی فروش
- growth spurt
- رشد ناگهانی و شدید

26
Q

Cherish the moment

A

قدر لحظه را دونستن

27
Q

Cope کُپ

A

(با with) از پس (چیزی یا کسی) برآمدن،از عهده برآمدن، فائل آمدن
#به خدا من نریدم اینجا، من اصلا از پس این کپه ان بر نمایم، از عهده من خارجه این کوپه ان
- to cope with a responsibility
- از پس مسئولیتی برآمدن
- She is ill and cannot cope with household chores.
- او بیمار است و از عهده‌ی کارهای منزل برنمی‌آید.
- I can’t cope with these children!
- من حریف این بچه‌ها نمی‌شوم!
- Grade schools cannot cope with the increasing numbers of students.
- دبستان‌ها نمی‌توانند جوابگوی شمار فزاینده‌ی دانش‌آموزان باشند.

28
Q

Vent

A

Noun: هواکش، دریچه، منفذ
Verb: بیرون ریختن، خالی کردن، نشان دادن

29
Q

Vent your feelings

A

احساسات خود را تخلیه کردن و بروز دادن

30
Q

Vigorous وی گِرِس

A

پرزور، نیرومند، زورمند، قوی، شدید
- a vigorous handsome young man
- مرد جوان پرزور و خوش‌قیافه
- a vigorous fig tree
- درخت انجیر پربار
- a vigorous protest
- اعتراض شدید
- the vigorous enforcement of the laws
- اجرای قاطعانه‌ی قوانین
- Vigorous exercise is not good for everyone.
- ورزش شدید برای هر‌کس خوب نیست.
- the vigorous continuation of resistance
- ادامه‌ی سرسختانه‌ی مقاومت
- a vigorous enemy of materialism
- دشمن سرسخت ماده‌گرایی

31
Q

Sleep (verb)
Wake (verb)
(Noun?)

A

Asleep(noun)
Awake(noun)

32
Q

Drowsy دراُزی

A

حس دراز کشیدن بهت دست میده

خواب‌آلود، چرت زن، کسل‌کننده
- The medicine made me drowsy.
- دارو مرا خواب آلود کرد.
- She said something drowsily and put her head on the pillow.
- در حالت نیمه خواب حرفی زد و سرش را روی متکا گذاشت.
- a drowsy village on the Greek coast
- دهکده‌ای به خواب رفته در کرانه‌ی یونان

33
Q

Nod of

A

, کلت کج میشه خوابت میبره، چرت‌ زدن، به خواب فرو رفتن

34
Q

“Unless” i get a good sleep, i can easily fall asleep at school, at work, or even on the bus.

A

Unless aval jomle ke miad yani bayad etefaghe aval biofte ke dovomi naiofte

Mituni ba if + manfi kardan ham jagozari koni baraye darke mani

“If i dont get” a good night’s asleep, i can easily…

35
Q

Recur. ریکِر

A

عود کردن، تکرار شدن، دور زدن، باز رخ دادن
- He kept recurring to the first question.
- او مدام به سؤال اول برمی‌گشت.
- recurring memories
- خاطرات تکرارشونده
- A problem that has recurred many times.
- مسئله‌ای که بارها تکرار شده است.
- If you bother him too much he may recur to violence.
- اگر خیلی او را اذیت کنی، ممکن است دست به خشونت بزند.

36
Q

Gene ژن (p)

A

Jin

37
Q

Implication

A

دستاورد، کاربرد
دلالت، معنی، مفهوم
- His statements had several implications.
- اظهارات او بر چندین چیز دلالت می‌کرد.
- The new law has far-reaching implications for the future of journalism.
- قانون جدید برای آینده‌ی روزنامه‌نگاری پیامدهای فراگیری داشت.

38
Q

Braggart برَگِرت

A

لاف‌زن، گزافه‌گو، رجز‌خوان

39
Q

Customary کاستِمِری

A

عادی، مرسوم
- It is customary with him.
- برای او جنبه‌ی عادت دارد.
- It is customary for the groom to kiss the bride.
- رسم این است که (چنین مرسوم است که) داماد عروس را ببوسد.

40
Q

Salary س(p)

A

سَلِری

41
Q

Marital status مَریدِل س تَتِز

A

وضعیت تاهل

42
Q

Eavesdrop ایوز دراپ

A

فالگوش
دزدیده گوش داشتن
- He hid under the table and eavesdropped on his sister and her fiance.
- او زیر میز پنهان شد و به (حرف‌های) خواهرش و نامزد او گوش داد.

43
Q

Overhear

A

از فاصله دور شنیدن، استراق سمع کردن
- I overheard what they were saying.
- حرف‌های آن‌ها را شنیدم.

44
Q

Lay of

A

کنار گذاشتن، متوقف ساختن، دست برداشتن
Phrasal verb
تعدیل نیرو کردن