4 Flashcards
cliché
كليشه ، تكرار مكررات
climax
اوج ، نقطه اوج
close
صميمى ، صميمانه ، نزديك ، دقيق ، تعطيل كردن
cloth
پارچه ، دستمال
collaborate
با هم همكارى داشتن ، باهم كار كردن ، همكارى كردن
collaborator
همكار ، شريك ، همدست دشمن ، خبرچين
collide
تصادف كردن ، به يكديگر برخورد كردن ، به هم خوردن
colonies
دسته جمعى
colossal
بزرگ
terrorize
به ترس انداختن ، وحشت ايجاد كردن
wingspan
پهناى بال ، فاصله بين دو بال پرنده
combat
مبارزه كردن ، جنگيدن ، نبرد كردن
commandingly
به صورت دستورى ، دستورانه
commence
اغاز كردن/شدن ، شروع كردن
comment
نظر ، اظهارنظر ، حرف ، گفتگو
Shrewd ( Adjective )
زيرك
Shrewdly ( Adverb )
بازيركى
Shrewdness ( Noun )
زيركى
homespun
ساده
commitment
تعهد ، قول ، عهد ، پيمان
commodity
كالا ، جنس ، محصول
commonly
عمومًا ، معمولًا
transparent
شفاف
opaque
مات ، كدر
community
مردم ، گروه ، جمعيت
particular
مخصوصًا ، خاص ، ويژه
compatible
سازگار ، منطبق ، موافق
compel
مجبور كردن ، اجبار كردن
compensate
جبران كردن ، خسارت دادن
Concave
مقعر
refractive error
خطا شكست نور