10th Grade Part 3 Flashcards
آرمان
آرزو، عقیده
اُسرا
ج اسیر، گرفتاران، دستگیرشدگان
اُسطوره
سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویداد های فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد.
بعث
حزبی سیاسی که صدام حسین، رئیس جمهور پیشین عراق، رهبری آن را بر عهده داشت.
تاوان
زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری، بی توجهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند.
تجلی
جلوه گری، پدیدار شدن چیزی درخشان مانند نور، روشنی
تقریظ
مطلبی ستایش آمیز درباره کتاب، نوشته و مانند آنها.
تکریم
بزرگداشت، گرامیداشت
توسن
اسب سرکش، متضاد رام
توش
توشه و اندوخته، توانایی تحمل سنگینی یا فشار
جسارت
دلیری، بی باکی و گستاخی
خصم
دشمن
زَبَر
بالا، فوق، مقابل زیر
طاقت فرسا
خسته کننده
فراق
دوری، جدایی
کرکس
پرنده ای از رده لاشخور ها
کِفاف
به اندازه کافی، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد.
گلشن
گلستان، گلزار
مدفن
جای دفن، گور
مصلحت
آنچه که سبب خیر و صلاح انسان باشد.
معلول
کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش آسیب دیده است.
معیار
مقیاس، اندازه
مگسل
جدا مشو، رها مکن
ملاک
اصل هر چیز، معیار، ابزار سنجش
مهیب
ترس آور، ترسناک، هولناک
وقاحت
بی شرمی، بی حیایی
هیئت
گروه، دسته، انجمن
آبنوس
درختی است که چوب سیاه رنگ آن سخت و صیقل پذیر است
مجازا به معنی تیره و سیاه
بارگی
اسب، باره
بهرام
سیاره مریخ
پتک
چکش بزرگ فولادین، آهن کوب
ترگ
کلاه خود
تیز
تند و سریع
جاه
مقام، درجه
خدنگ
درختی بسیار سخت، محکم و صاف که از چوب آن، نیزه، تیر، زین اسب و مانند آنها میساختند.
خُود
کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر میگذارند.
دَد
جانور درنده، مانند شیر و پلنگ و گرگ
زجر
آزار، اذیت، شکنجه
زِه
چله کمان، وتر
سپَردن
طی کردن
ستوه
خسته، درمانده، رنجور
سِلیح
افزار جنگ، ممال سلاح
سندروس
صمغی زرد رنگ که از نوعی سرو کوهی گرفته میشد.
عامل
حاکم، والی
عنان
افسار، دهانه
کام
مراد، آرزو، قصد، نیت
دهان در بخش اول
کاموس
یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب
کوس
طبل
کیوان
سیاره زحل
گَبر
نوعی جامه جنگی، خِفتان
گُرد
دلیر، پهلوان
مزیح
ممال مزاح، شوخی
مصادره
تاوان گرفتن، جریمه کردن
مضرت
زیان، گزند رسیدن
هماورد
حریف، رقیب
افسر
تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی
افسون
حیله کردن، سحر کردن، جادو کردن
آورد
جنگ، نبرد، کارزار
بادپا
اسب تند رونده
باره
دیوار قلعه، حصار
بردمیدن
خروشیدن، برخاستن
برگاشتن
برگردانیدن
بسنده
سزاوار، شایسته، کافی، کامل
بسنده بودن با چیزی: توانایی مقابله داشتن
پدرام
سرسبز و خرم
تاب
چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف می باشد، پیچ و شکن،
در درس به معنی شور و هیجان
چاره گر
مدبر، کسی که با حیله و تدبیر، کار ها را سامان کند
خِطه
سرزمین
خیره
متحیر، سرگشته
دِرع
زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند.
دِژ
قلعه
دَمان
خروشنده، غرنده، مهیب، هولناک
دوده
دودمان، خاندان، طایفه
زِره
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ رو لباس های دیگر میپوشیدند.
سالار
سپهسالار، سردار، حاکم، آنکه دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد.
سمند
زرده، اسبی که رنگش مایل به زردی باشد.
سِنان
سرنیزه، تیزی هر چیز
شیراوژن
شیرافکن، کنایه از بسیار دلاور و قدرتمند
فتراک
ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.
هژیر
خوب، پسندیده
چابک، چالاک
فراز آمدن
رسیدن، نزدیک آمدن
فوج
گروه، دسته
فوج
گروه، دسته
کمندافکن
کمند انداز
نظاره
تماشاگر، بیننده
وَیله
صدا، آواز، ناله
ویله کردن: ناله کردن، فریاد زدن، نعره زدن