درس ۱۲ Flashcards
چنین گفت موبد به شاه جهان. که درد سپهبد نماند نهان
مشاور،به پادشاه جهان(کیکاووس)گفت که این درد تو پنهان نمی ماند و این راز اشکار می شود
چو خواهی که پیدا کنی گفت وگوی
بباید زدن سنگ را بر سبوی
اگر میخواهی از حقیقت ماجرا آگاه شوی باید آنها را مورد آزمایش قرار بدهی.
که هر چند فرزند هست ارجمند
دل شاه از اندیشه یابد گزند
هرچند فرزندت (سیاوش) عزیز گرانقدر است اما پادشاه از این گمان (بدگمانی سیاوش) بد آسیب میبیند.
وزین دختر شاه هاماوران
پر اندیشه گشتی به دیگر کران
از سوی دیگر از جانب دختر شاه یمن (سودابه) نگران میشود.
ز هر در سخن چون بدین گونه گشت
بر آتش یکی را بباید گذشت
وقتی هر گونه سخنی به میان آمد سخن پخش (منتشر) شد باید یکی از آتش عبور کند.
چنین است سوگند چرخ بلند
که بر بیگناهان نباید گزند
سوگند روزگار این است که فرد بیگناه آسیب نمیبیند.
جهاندار سودابه را پیش خواند
همی با سیاوش به گفتن نشاند
کیکاووس سودابه را احضار کرد و سودابه را سیاوش رودررو کرد.
سرانجام گفت ایمن از هر دوان
نه گردد مرا دل، نه روشن روان
در پایان گفت دل و روانم از این دو نفر (سیاوش و سودابه) آسوده نمیشود تا به حقیقت ماجرا پی نبرم.
مگر کاتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند
امیدوارم که آتش برافروخته فرد گنهکار را مشخص کند او را رسوا کند.
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش
سودابه چنین پاسخ داد که گفتار من صحیح درست میباشد.
به پور جوان گفت شاه زمین
که رایت چه بیند کنون اندرین؟
کیکاووس به پسر جوان خود (سیاوش) گفت که نظر تو چه چیز را مصلحت میبیند.
سیاوش چنین گفت کای شهریار
که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
سیاوش گفت ای پادشاه (کیکاووس) که عبور از آتش دوزخ هم برایم آسان است.
اگر کوه آتش بود بسپرم
از این تنگ خوار است اگر بگذرم
اگر آتشی به اندازۀ کوه برافروخته شود من طی میکنم عبور از آن بسیار آسان است.
پر اندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابۀ نیک پی
کیکاووس از جانب فرزند (سیاوش) سودابهای (که از نژاد نیک است) نگران شد.
کزین دو یکی گر شود نابکار
از آن پس که خواند مرا شهریار؟
اگر از این دو نفر یکی نابکار شناخته شود کسی مرا شایستۀ پادشاهی نمیداند.
همان به کزین زشت کردار، دل
بشویم کنم چارۀ دل گسل
همان بهتر است که برای دل ناامید خودم چاره اندیشی کنم.
به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان
به وزیر دستور داد که رییس کاروان به اندازۀ صد کاروان شت قوی هیکل هیزم آورد.
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده هم گروه
به اندازۀ دو کوه هیزم بر دشت قرار دادند و مردم در کنار هم برای تماشا آمدند.
بدان گاه سوگند پرمایه شاه
چنین بود آیین و این بود راه
سوگند شاه پرمایه و گرانقدر چنین بود و راه و رسم همین بود.
وز آن پس به موبد بفرمود شاه
که بر چوب ریزند نفت سیاه
شاه به موبد (مشاور) دستور داد که بر روی چوب نفت بریزند.
بیامد دو صد مرد آتش فروز
دمیدند گفتی شب آمد به روز
طوری مردان در آتش می دمیدند که گویا روز تبدیل به شب شده است.
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس از دود زود
با دمیدن در آتش، ابتدا سیاهی همه جا را فرا گرفت و فورًا بعد از دود شعلۀ آتش بالا آمد.
سراسر همه دشت بریان شدند
بر آن چهر خندانش گریان شدند
همۀ مردم از این حالت ناراحت و غمگین شدند بر هرۀ خندان سیاوش گریه میکردند.
سیاوش بیامد به پیش پدر
یکی خود زرّین نهاده به سر
سیاوش در حالی که کلاه خود طلایی بر سر گذاشته بود به پیش پدر آمد.