۱ تا ۳۶۲ Flashcards
ترنج
بالنگ
تند باد
استعاره از حادثه هولناک
هنرمند
لایق
ترنج نارسیده
منظور سهراب
کنج
شاخه
آز
زیاده خواهی
رفته فراز
پیش رفته
همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز
یعنی تو از راز مرگ و حق بودن آن اگاه نیستی و به پرده اسرار ایزدی راه نداری چون همه مردم گیر طمعند پس این راز را نمی دانند.
به رفتن مگر بهتر ایدش جای
چو ارام یابد به دیگر سرای
یعنی اگر در چهان دیگر ارامش یابد شاید بهتر باشد بمیرد.
ندارد از فلان پاک
بر همه اثر می گذارد
جای درنگ
جای اقامت
تنگ
نواری که از دو ور زین میره زیر اسب تنگ کشیدن مهمه چون اگه محکم نباشه می افتیم
در این جای رفتن نه جای درنگ
بر اسپ فنا کشد مرگ تنگ
این دنیا نه جای موندنه نه رفتن اگه مرگ تنگ اسب فنا رو بکشه (مرگ) حقه و ظلم نیست
ایدر بدن
ماندن در این دنیا
نیست برگ
ممکن نیست
خامشی
کنایه از مطیع خدا بودن
انبار
شریک
بر این کار یزدان تو را راز نیست
اگر جانت با دیو انباز نیست
یعنی هر گاه دیو از با جانت قرین نباشد این کار خدا را راز پنهان نمی شماری
بپیوندم
داستان بگویم
گفته باستان
روایتهای قدیم
بر داشت یاد
نقل کرد
ساز نخجیر کرد
عزم شکار کرد
کمر بستن
اماده شدن
تورانیان
ترک ها و چینی ها که به واسطه جیحون از ایران جدا می شوند
دژآگاه
مهیب
گور
گورخر
از جای برکند
به جنبش در اورد و راه انداخت
تاج بخش
لقب رستم که نگهبان تاج شاهان بود
بر افروخت چون گل رخ
خوشحال و خندان شد
نخجیر چند
چند شکار(موصوف و ص)
سخت
قوی
پراگنده شد
شعله ور شد
از در
مناسبه
باب زن
سیخ کباب
نره گور
گور درشت
نسخت
وزن نداشت
بر اورد گرد
نابود کرد
چمان و چران(صفت حالیه)
چمنده وخرامان
مرغزار
سبزه زار
هفت هشت
تعداد نامعلوم
پی
جای پا
مر
ادات قدیمی قبل از مفعول و متمم
معنی نمی شود
پویان
صفت حالیه یعنی رونده
به کارامد
لازم شد
باره
اسب
دستکش
مطیع
سراسیمه
مضطرب
کاکنون
که اکنون
کجا پویم از ننگ تیره روان
از ننگ کجا برم در حالی که ازرده ام
گردان
پهلوانان
به یکبارگی
تماما
سلیح
ممال سلاح
عنا
رنج
شکنج
رنج
سمنگان
شهر تو خراسان قدیم
گَو
پهلوان
پذیره شدنش
به پیشواز امدند
کسی….کلاه
بزرگان و سرکردگان
یارست
جرات کرد
بدو گفت شاه سمنگان چه بود
که یارست با تو نبرد ازمود
کی جرات کرد با تو بجنگه؟کسی چنین توانایی نداره
ستوده به فرمان
مطیع توایم
خواسته
مال
ز بد ها گمانیش دور دید
دانست که نیک خواه اوست
وز ان جا کجا
از انجا که
نشان پی
ردپا
تو را باشد …..سپاس
از تو ممنون میشم
نیکی شناس
حق شناس
گر ایندونکه
اگه اینجوریه
نیارد با تو کسی این کار کرد
کسی نمی تونه با تو این کارو بکنه
خان
خانه
شد از مژده دلشاد مهمان او
به خاطر مژده او شاد شد
همی بود
پیش او ایستاده بود
سزاوار با او
انگونه که شایسته او بود
گسارنده باده
ساقی
رود ساز
نوارنده رود
بتان
کنایه از زنان زیبا
طراز
شهری در کنار رود طراز با مردم زیبا
دُژم
ناراحت
از نشستن شتابش امد
از نشستن خسته شد
یک بهره
پاسی
شباهنک
ستاره ای درخشان
چرخ گردان
اسمان
سخن گفتن امد
اهسته و پنهانی حرف زده شد
معنبر
عنبر امیز
روان جان
روح
تو گفتی بهره ندارد ز خاک
انگار از خاک نیست
خیره ماند
حیران شد
برو بر جهان افرین را بخواند
گفت ماشالله
غم
عشق
هزبر
شیر درنده
پزشک
ارامش بخش
بغنوی
بخوابی
مرز
سرزمین
هوا را به شمشیر گریان کنی
انقدر دشمنان را می کشی که اسمان به حالشان زار بزند
هر انگه که گرز تو بیند به چنگ
بدرد دل شیر و چنگ پلنگ
هر گاه شیر و پلنگ گرز دست تو ببینن دلشون می ترکه
سنان
سر نیزه
نشان کمند تو دارد هزبر
بر شیران غلبه داری
لب به دندان گزیدم ز تو
حسرت دیدنتو خوردم
یال
گردن
بر
سینه
ابشخور
اقامتگاه
بجستم همی…
بدین شهر کرد ایزد ابشخورت
در جست و جوی تو بودم خدا نصیب کرد در این شهر درنگ کنی
یکی انکه
اولا
بر تو چنین گشته ام
اینجوری عاشقت شدم
کیوان
نماد شجاعت
هور
خورشید
نماد زورمندی
سدیگر
سوما
به جای اورم
پیدا می کنم
ندید ایچ فرجام جز فرحی
عاقبت کار را جز خوشی ندید
پرهنر
شایسته و کاردان
سرو ازاد
سربلند و خرم
اَبَر
بر
افرین خواندند
تبریک گفتند
بدسگال
بدخواه
بیاراست پیمان او
موبد پیوند ازدواج رو بست
ببود دیر و دراز
طولانی بود
رخشان کمند
استعاره از اشعه خورشید
همی خواست
می خواست
بدار
نگه دار
به نیک اختر
با طالع خوب
ور ایدونکه
اگر چنانکه
کریم
جوانمرد
بمالید
اسب را نوازش کرد
رخشان
باشکوه
گو
پهلوان
نیرم
نریمان پدر سام
تو گفتی گو پیلتن…
و گر سام شیر…
یعنی گویی رستم سام یا نریمان بود
چرا اسم سهراب سهرابه
چون موقع خندیدن چهرش قرمز میشه😂
زخم گرفت
شروع به بازی کرد
دل چیزی گرفتن
به چیزی تمایل پیدا کردن
گستاخ
بی پروا
همی باسمان اید سرم؟
چرا بلند پایه و برترم؟
تخم
پدر
گهر
خاندان
دستان سام
زال
نامور گوهر
رستم
گردون پسود
اسمان نتوانست لمس کند
زین نشان
اینطور
سرافراز گردنکشان
مایه سربلندی دلیران
ریش
ازرده
نبرده نژاد
نژاد جنگاور
چه ایین بود
چه کاریه؟
بر انگیزم از گاه
از تخت بلند می کنم
طوس
پهلوان ایرانی
ابا شاه روی اندر ارم به روی
با شاه مقابل میشم و می جنگم
شد بر او انجمن
دورش جمع شد
تیغ زن
شمشیر زن
با گوهر
اصیل
افکند کشتی بر اب
کار بزرگ در پیش گرفته
همی رای شمشیر و تیر ایدش
به فکر جنگجویی و دلاوری افتاده
زمین را به خنجر بشوید
کنایه از جنگجویی فوق العاده
نیاید همی یادش از هرکسی
هیچکی رو ادم حساب نمی کنه
بین
به این
سخن بین درازی…
هزبر نر امد ز….
چرا باید حرفو طولانی کرد؟از اصل خوب رستم شیر نر پدید اومده
گرایید به گرز
تمایل به جنگ داشته باشد
بود چاره جوی
در سبب شناختن بر خواهد امد
بسازید فلانی را
چاره ای براش بکنید
خواب را ببندید
بکشیدش
برفتند بیدار
با اگاهی رفتن
روشن روان
دانا
به پیش اندرون
در پیش
بیجاده
گوهر شبیه یاقوت سرخ
لابه
التماس
زمانه بر اساید از داوری
جنگ و خصومت در دنیا از بین می رود
نیا
پدربزرگ
نبد پای
تحمل نبود
خواندندی
می نامیدند
دار و گیر
جنگ و جدال
گستهم
پسر گژدهم
به خردی گراینده و گرد بود
با وجود بچگی از شمشیر استفاده می کرد
باد پایی چو گرد
اسب سریع
خیره خیر
بیهوده و بی فایده
تنت را کنم زیر گل نهان
خاکت کنم
تیز بنهاد روی
سریع به سمتش تاخت
نیامد همی به دلش ایچ یاد
سهراب هجیرو هیچی حساب نکرد
زنهار خواست
امان خواست
به جنگ اندرون
در جنگ
کجا
که
درع
زره
کمر بر میان
کنایه از اماده بودن
لب به دندان گزید
از تعجب لبش رو گزید
خفتان
لباس جنگی
دمان
خروشنده
کمند افکن
جنگ جو
همی بردمید
نفس زنان حمله کرد
کمان بزه
کمانی که زه کرده بود
سمند
اسب زرد
بر امد به ابر بلند
بر بالای ابر امد
عنان و سنان را پر از تاب داد
عنان و نیزه را تاب داد و اینور اونر کرد و برای حمله اماده شد
چاره گر بود
صاحب تدبیر بود
برگرایید
برگرداند
برگاشت
برگرداند
به کردار اذر گشسب
سریع مثل برق
زدوده سنان
سرنیزه صیقلی شده
به کردار دود
سریع و شتابنده
در ربود
برداشت
زره بر برش یک یه یک دربرید
حلقه های زره را یکی کی برید
زخم
ضربه
برگاشت
برگشت
برخاست گرد
به شتاب رفت
عنان اژدها را سپرد
عنان را رها و به گردن اسب انداخت
به تنگ اندرش
نزدیک او
از در
شایسته
افسر
تاج
همانا به ابر اندر ارند گرد
سپاه که سوران چالاک داره چرا دختر می فرسته
فتراک
ترک بند
مشور
تقلا نکن
اویخت
گرفتار شد
چاره
حیله و نیرنگ
به ابر اندر ارد گرد
جنگ کرد
اهو نخواه
ننگ و رسوا نکن
بدان سازدل
هر کار خواستی بکن
خوشاب
کنایه از دندان
عناب
کنایه از لب
به بالای او سرو دهقان نکشت
سروی به قامت او وجود نداشت
کنج بلا شد دلش
دلش جای عشق بلا مانند شد
باره
دیوار قلعه
کوپال
گرز
بازگرد از امدن
از امدن چشم بپوش
رنجه گشتی
قدم رنجه کردی
همال
همتا
سفت
کتف
نامور
نامدار
بوم و رست
سرزمین
دست بد را بشست
اماده شد هر بدی بکند
بیگاه
دیروقت
برارم از این باره گرد
نابود می کنم
دبیر
نامه نگار
بر افگند
راه انداخت
نمود
بیان کرد
گنداور
دلاور
به پیش اندرون
در پیش
چو خورشید تابان به دو پیکر است
اشاره به خورشید در برج جوزا که در تابنده ترین حالته
بالاش برز
قامتش بلند
باره تیزتک
اسب تند
پر اندیشه
نگران
کین
جنگ
بخشایش
ترحم
گیر
فرض کن
بخت گردان خفته گیر
بخت پهلوانان رو خوابیده فرض کن
دم زند
تعلل کند
نگیرد کسی دست او را به دست
کسی نمی تونه جلوشو بگیره
پایاب
توان مقاومت
درنگی شود شیر به اشتاب او
شیر در برابر حمله او در می ماند
بنه
اذوقه
سر اندر کشید
پنهان شد
به فرمان همه…
به جان هر کسی چاره جو…
فرمان بردار شدند و به فکر جانشان افتادند
چند گونه براند
قسمت هایی را گفت
گردد…. دراز
طول می کشد
از اندیشه دل را بشوید همی
دل ما را غرق نگرانی کرد
یکسر
بالاتفاق
سالار نیو
رستم
رای زد
مشورت کرد
گزاینده
زننده
نیران
غیر ایرانی
بر افراختن کلاه
کنایه از افتخار کردن
نیو
دلیر
زاول
زابل
برسان دود
سریع برسان
بباید پسود
باید دست به عنان برد
تنگ اندر امد
بسیار نزدیک شد
طلایه
گشت
بر سر کلاه نهادند
به احترام گیو کلاه سرشون کردم
دم بر زدند
نفس تازه کردند
بسی برنیاید
زیاد طول نمیکشه
ندارد پای
نمی تواند پایداری کند
درفش
پرچم
شبگیر
صبح زود
براراست
اماده شد
که کاووس تند است و …
این داستان بر دلش…
کاووس از این به تاخیر انداختنه نمی گذره
زمین
دنیا
نشورد
تندی و پرخاش نمی کند
دم اندر دم نای رویین کنند
نای بزنند تا لشکریان اماده حرکت باشند
جوشن
نوعی زره