مست و هشيار Flashcards

1
Q

اديب

A

ادب شناس
آداب دان
سخن دان
معلّم و مربّى

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

افسار

A

تسمه و ريسمانى
كه به سر و گردن
اسب و الاغ مى بندند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

اكراه

A

ناخوشايند بودن
ناخوشايند داشتن امرى

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

تزوير

A

نيرنگ
دورويى
رياكارى

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

حد

A

كيفر و مجازات شرعى براى گناهكار و مجرم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

خمّار

A

مِى فروش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

دارِ مُلك

A

سرزمين

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

داروغه

A

پاسبان و نگهبان،
شب گرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

درهم

A

دِرَم
مسكوك نقره
در گذشته به عنوان پول رواج داشته
ارزش آن كسرى از دينار بوده است
در متن درس مطلق پول مورد نظر است

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

دينار

A

واحد پول
سكّه طلا
در گذشته رواج داشته
در متن درس مطلق پول است
وزن و ارزش دينار در دوره ها و مناطق مختلف متفاوت بوده

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

ذوالجلال

A

خداوند
پروردگار
خداوند صاحب جلال و عظمت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

زاهد

A

پارساى گوشه نشين كه ميل به دنيا و تعلّقات آن ندارد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

صنعت

A

پيشه
كار
حرفه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

صواب

A

درست
پسنديده
مصلحت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

غَرامت

A

تاوان
جبران خسارت مالى و غير آن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

گرو

A

دارايى يا چيزى
كه براى مطمئن ساختن كسى
در به انجام رساندن تعهّدى
به او داده مى شود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

گرو بردن

A

مال كسى را به عنوان وثيقه گرفتن
و نزد خود نگه داشتن

موفق شدن در مسابقه و به دست آوردن گرو

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

محتسب

A

مأمور حكومتى شهر
كه كار او
نظارت بر اجراى احكام دين
و رسيدگى به اجراى احكام شرعى
بود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

مدام

A

مِى
پيوسته
هميشه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

واعظ

A

پند دهنده
سخنور اندرزگو

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

والى

A

حاكم
فرمانروا

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

وجه

A

وجود
ذات

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

گريبان

A

يقه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

آرایه ادبی رو و آی

A

فعل امر
برو و بیا
تضاد در افعال

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
Q

مفهوم
گفت: «می‌باید تو را تا خانهٔ قاضی بَرَم»
گفت: «رو، صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست»

A

مسئولان به فكر آسایش و خوشی مردم نیستند و در خواب غفلت هستند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
26
Q

معنى
گفت: «نزدیک است والی را سرای، آن‌جا شویم»

A

محتسب گفت: خانهٔ حاکم نزدیک است به آنجا برویم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
27
Q

معنى
گفت: «والی از کجا در خانهٔ خَمّار نیست؟»

A

مست] جواب داد: از کجا معلوم که خود والی الان در میخانه نباشد؟ (مست نباشد!)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
28
Q

سرا

A

خانه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
29
Q

شويم

A

رويم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
30
Q

آرايه
گفت: «والی از کجا در خانهٔ خَمّار نیست؟»

A

استفهام تأكيدى
یعنی بله حتماً آنجاست

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
31
Q

آرايه جا، کجا

A

جناس ناهمسان

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
32
Q

آرايه است، نیست:

A

تضاد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
33
Q

مفهوم
گفت: «والی از کجا در خانهٔ خَمّار نیست؟»

A

فاسد بودن مسئولان جامعه

34
Q

گفت: «تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب»

A

محتسب گفت: تا نگهبان را با خبر کنم برو و در مسجد بخواب.

35
Q

گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست»

A

مست] گفت: مسجد جای افراد بدکار نیست.

36
Q

آرايه گفت

A

تكرار

37
Q

آرايه مسجد
گفت: «تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب»
گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست»

A

تكرار

38
Q

مفهوم
گفت: «تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب»
گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست»

A

بی توجهی و بی احترامی مسئولان به اماكن مقدس (دستور به داخل شدن مست به مسجد)

39
Q

گفت: «دیناری بده پنهان و خود را وارهان»

A

محتسب گفت: پنهانی به من رشوه بده و خود را خلاص کن.

40
Q

گفت: «کار شرع، کارِ دِرهم و دینار نیست»

A

گفت: رشوه در دین جایگاهی ندارد

41
Q

وارهان

A

آزاد كن

42
Q

شرع

A

راه دین
شریعت

43
Q

آرایه درهم و دینار

A

تناسب

44
Q

مفهوم
گفت: «دیناری بده پنهان و خود را وارهان»

A

رواج رشوه خوارى

45
Q

گفت: «از بهر غَرامت، جامه‌ات بیرون کُنم»

A

محتسب گفت: برای خسارت، لباست را از تنت بیرون‌ می‌آورم

46
Q

گفت: «پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست»

A

جواب داد: لباس من پوسیده و نخ‌نما است.

47
Q

از بهرِ:

A

برای

48
Q

بهر و بحر

A

هم آوا

49
Q

آرایه های ادبی: جامه، پود و تار:

A

تناسب

50
Q

آرايه نقشی ز پود و تار نیست:

A

کنایه از نخ‌نما بودن و فرسودگی جامه

51
Q

آرايه جامه ات را بیرون کنم:

A

کنایه از گرفتن لباسش

52
Q

آرايه پود تار

A

تضاد

53
Q

مفهوم
گفت: «از بهر غَرامت، جامه‌ات بیرون کُنم»
گفت: «پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست»

A

فقر و تهیدستی مردم – رشوه خواری و فساد حکومت

54
Q

گفت: «آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه»

A

محتسب گفت: خبر نداری که کلاه از سرت افتاده است و یا خبر نداری که تعادل خودت را از دست داده‌ای

55
Q

گفت: «در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست!»

A

مست] جواب داد: در سر عقل باید باشد؛ کلاه نداشتن عیب و عار نیست.

56
Q

آگه

A

آگاه

57
Q

آرايه افتادت در
گفت: «آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه

A

): جابه جایی ضمیر
كلاه از سرت افتاد

58
Q

نكته
آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
چرا به بى كلاه بودنش ايراد گرفته؟

A

در قدیم بدون كلاه و دستار بودن ننگ و بی ادبی به شمار می‌رفت

59
Q

درافتاد:

A

افتاد

60
Q

عار:

A

ننگ، رسوایی، بدنامی

61
Q

آرایه های ادبی: سر و کلاه:

A

تناسب

62
Q

آرايه
گفت: «در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست!»

A

تمثيل
ضرب المثل است

63
Q

مفهوم
گفت: «آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه»
گفت: «در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست!»

A

کم اهمیتی ظاهر و اهمیت باطن

64
Q

گفت: «می بسیار خوردی، زان چنین بی‌خود شدی»

A

محتسب گفت: شراب زیاد نوشیده‌ای. به همین دلیل مست شده‌ای

65
Q

گفت: «ای بیهوده گو، حرفِ کم و بسیار نیست!»

A

گفت: ای فرد بیهوده‌گوی، بحث کم و زیاد نوشیدن نیست. نفس عمل مهم است وگرنه حرام، حرام است

66
Q

می:

A

باده، شراب

67
Q

زان

A

: از آن، به این دلیل

68
Q

نقش دستورى بیهوده گو

A

صفت فاعلی مركب کوتاه (بیهوده‌گوینده)

69
Q

آرایه های ادبی:كم، بسیار

A

: تضاد

70
Q

ارايه خود، خورد :

A

جناس

71
Q

مفهوم
گفت: «می بسیار خوردی، زان چنین بی‌خود شدی»
گفت: «ای بیهوده گو، حرفِ کم و بسیار نیست!»

A

: خود خطا و حرام بودن گناه مهم است، نه مقدار ارتكاب آن

72
Q

گفت: «باید حد زند هشیارْ مردم، مست را»

A

محتسب گفت: باید مردم هوشیار، افراد مست را مجازات کنند.

73
Q

گفت: «هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!»

A

مست] پاسخ داد: یک هشیار نشان بده در این جامعه، کسی هشیار نیست.

74
Q

مفهوم
گفت: «باید حد زند هشیارْ مردم، مست را»
گفت: «هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!»

A

فراگیر بودن فساد در جامعه

75
Q

دستورى
هشیارْ مردم:

A

تركیب وصفی وارونه (مردمِ هشیار)

76
Q

آرایه های ادبی: مست و هشیار:

A

تضاد

77
Q

آرایه / هشیار:
گفت: «باید حد زند هشیارْ مردم، مست را»
گفت: «هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!»

A

تکرار

78
Q

معنى نيست در
والى از كجا در خانه خمار نيست؟

A

وجود ندارد
(فعل تام)

79
Q

معنى هر دو نيست
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هرچه گويد جاى هيچ اكراه نيست

A

نيست اول: نمى باشد (فعل اسنادى)
نيست دوم: وجود ندارد (فعل تام)

80
Q

معنى مى شويم در
ريشه هاى ما به آب
شاخه هاى ما به آفتاب مى رسد
ما دوباره سبز مى شويم
(قيصر امين پور)

A

مى گرديم
(فعل اسنادى)