Gpt_persian Flashcards
لم اصح منها
هوش نیامدم
فقد تألب على تسديدها لي كثيرون.
بسیاری برای زدن آن به من متحد شدند.
قضيت فيها
گذرانده بودم
لقد حلقت ذقني
ريشم را تراشيده
فأكسبتني مظهراً أنيقاً،
به من ظاهرىشیک بخشیده بود
كأنها اللمسة الأخيرة
كه گوى اخرين لمس
بل نزعوا من يدي الاغلال
حتی دستبندهایم را باز كردند
وفي الخارج كان الجو مغبشاً.
و هوابیرون مهآلود بود.
ليس هناك أي دليل جدي ضدك
هیچ مدرک جدی علیه تو وجود ندارد
فإنه سيناله هو أيضاً.
او نیز ان را دريافت خواهد بود
محاطاً بأربعة من رجال الشرطة والمساعد
توسط چهار پلیس و دستیار آنها محاصره شده
ولكي يكيلو لي الصفعة، فقد اصطبغ كل شئ بلون الدم
و برای اینکه به من ضربه بزنند، همه چیز به رنگ خون در آمده بود
سمك القرش البطل
كوسه قهرمان شجاعى
ينظف الاسنان
دندان ها مسواك مى زد
واحتل مساعدوه أماكنهم عن يمين وعن شمال
و دستیارانش در سمت راست و چپ جا گرفتند
وخيم على القاعة صمت ثقيل
سکوت سنگینی بر سالن حاکم شد
وأنا منهم
از جمله من
ممثلى الخدين
گونه هى گلگون
و لسو ف يثير الجدل دون انحياز
قرار بود بحث بیطرفانهای داشته باشد
له صيت ذائع سئ
شهرت بدی که داشت
ما وراء البحر
فراتر از دريا
قدمها لي
نقش آورنده آن را داشته است
و له صيت ذائع سئ
او به خاطر شهرت بدی که داشت،
و بهذه التفاهات المتفرقة
و با این مسائل پراکندهای
الذي يحمل المحلفين
که هیئت منصفه را وادار خواهد كرد
فإن يدي هاتين سوف تمزقك مخالبهما المتأصلة
دستان من با چنگالهای نهفتهشان تو را پاره خواهند کرد.
سيرتك الغجرية
زندگي كولي ت
استغل
به کار ببرم.
ميزان العدالة
ترازوى عدالت
هيكله الضخيم
پيكر بزرگش
رواد الليل
شبگردها
يعانون
رنج مى برند
يحلمون في ارتداء
ارزوى پوشيدند
اصر
اصرار مى ورزم
بتجرد
با بى طرفى
منذ اعتقالي
از زمان بازداشتم
وفي الساعة الحادية عشرة ليلاً، انتهت لعبة الشطرنج
در ساعت یازده شب، بازی شطرنج به پایان رسید
وقيل للمحامي الذي يدافع عني: شاهك مات
و به وکیلی که از من دفاع میکرد، گفته شد: شاهت مات شد
وأدانتني المحكمة وأنا بريء…
و دادگاه مرا محکوم کرد و من بیگناهم…
وهكذا لفظ المجتمع الفرنسي الممثل في شخص المدعي العام براديل شاباً في الخامسة والعشرين من عمره،
و به این ترتیب، جامعه فرانسوی نمایندهای به نام دادستان برادیل را معرفی کرد که جوانی بیست و پنج ساله بود.
قف أيها المتهم. فنهضت وقد ران الصمت على القاعة وانقطعت الأنفاس.
بایست، ای متهم. پس من برخاستم و سکوت بر سالن حاکم شد و نفسها قطع شد
خفقان قلبي قليلاً، وكان المحلفون ينظرون إلي ويخفضون رؤوسهم خجلاً.
و ضربان قلبم کمی تندتر شد، و هیئت منصفه به من نگاه میکردند و سرهایشان را از شرم پایین انداخته بودند.
أيها المتهم لما كان المحلفون قد أجابوا بنعم على جميع الأسئلة، عدا سؤال واحد،
ای متهم، چون هیئت منصفه به همه سؤالات به جز یک سؤال که مربوط به عمد و قصد بود، پاسخ مثبت دادهاند
فهل لديك ما تقول؟ فلم أحرك ساكناً، وكنت طبيعيا
آیا حرفی برای گفتن داری؟ من هیچ حرکتی نکردم و طبیعی بودم
فهل لديك ما تقول؟ فلم أحرك ساكناً، وكنت طبيعياً،
ايا حرفی برای گفتن داری؟ من هیچ حرکتی نکردم و طبیعی بودم
ولكنني شددت قبضتي قليلاً على قضيب القفص الذي كنت أستند إليه وقلت نعم يا سيدي الرئيس لدي أن أقول إنني بريء، وإنني ضحية مؤامرة بوليسية.
اما دستم را کمی روی میله قفسی که به آن تکیه داده بودم، محکم کردم و گفتم: بله آقای رئیس، چیزی دارم که بگویم: من بیگناه هستم و قربانی یک توطئه پلیسی هستم
ومن إحدى الزوايا ترامى إلى سمعي همس من سيدات أنيقات مدعوات، كن جالسات خلف المحكمة
از یکی از گوشهها، زمزمهای از خانمهای شیکپوشی که در پشت دادگاه نشسته بودند، به گوشم رسید
ودون أن أرفع صوتي قلت لهن: اسكتن أنتن أيتها السيدات ذوات اللآلىء، لقد جئتن هنا للاستمتاع بانفعالات وخيمة.
و بدون اینکه صدایم را بلند کنم به آنها گفتم: شما خانمهای با مروارید، ساکت شوید، شما برای لذت بردن از احساسات وخیم به اینجا آمدهاید.
لقد انتهت اللعبة، جريمة قتل وجد لها رجال شرطتكن ورجال العدل، حلاً، ولحسن الحظ لذا فأنتن راضيات بذلك.
بازی به پایان رسید، قتلی پیدا شد که پلیسهای شما و مردان عدالت برای آن راه حلی پیدا کردند و خوشبختانه، بنابراین شما راضی هستید
صاح الرئيس يا حراس قودوا المحكوم. وقبل أن أغيب عن الأنظار سمعت صوتاً يناديني لا تهتم يا زوجي.
رئیس فریاد زد: ای نگهبانان، محکوم را ببرید. و قبل از اینکه از نظر ناپدید شوم، صدایی را شنیدم که مرا صدا میزد: نگران نباش، ای همسرم.
سوف ألقاك هناك هذه زوجتي النبيلة الجريئة نينيت التي جاءت تعبر لي عن حبها.
آنجا تو را ملاقات خواهم کرد. این همسر شجاع و نجیب من، نینت بود که برای ابراز عشقش به من آمده بود
فصفق لها رجال الطبقة الوسطى من الحاضرين في القاعة. إنهم على بينة من أمر هذه الجريمة.
و مردان طبقه متوسط که در سالن حاضر بودند، برای او دست زدند. آنها از این جنایت آگاه بودند.
ولدى عودتنا إلى الغرفة الصغيرة حيث كنا قبل المحاكمة، وضع رجال الشرطة القيد في يدي وربطني أحدهم بسلسلة قصيرة فجعل يدي اليمنى بيده اليسرى.ر
و هنگام بازگشت به اتاق کوچکمان که قبل از محاکمه در آن بودیم، مأموران پلیس دستبند را به دستم زدند و یکی از آنها با زنجیری کوتاه دست راست مرا به دست چپش بست.
كنا صامتين فكسرت الصمت أذ طلبت من أحدهم لفافة تبغ فأعطاني المساعد واحدة وأشعلها لي،كنا صامتين فكسرت الصمت أذ طلبت من أحدهم لفافة تبغ فأعطاني المساعد واحدة وأشعلها لي،
ما ساکت بودیم تا اینکه یکی از آنها سیگار خواست و دستیار یکی به من داد و برایم روشن کرد
وفي كل مرة أرفع فيها يدي أو أضعها في جيبي كان الشرطي يرفع يده أو يخفضها تبعاً لحركتي.
هر بار که دستم را بالا میبردم یا در جیبم میگذاشتم، مأمور پلیس دستش را به تناسب حرکت من بالا میبرد یا پایین می اورد.
وأنا الذي قلت للمساعد وأنا أنظر إليه : إلى الطريق.
من که به دستیار گفتم: به جاده بر
وبعد أن نزلنا سلماً مخفوراً باثني عشر رجلاً من الدرك،
پس از اینکه با اسکورت دوازده نفر از ژاندارمها از پلهها پایین آمدیم،
بلغت ساحة القصر الداخلية وكانت تنتظرنا هناك عربة السجن،
به حیاط داخلی قصر رسیدیم و در آنجا یک کالسکه زندان منتظرمان بود،
ولم تكن من نوع الزنزانة
که از نوع سلولی نبو
فجلسنا داخلها على مقعدين طويلين وكنا عشرة قال المساعد إلى سجن التوقيف
ما ده نفر بودیم که در دو نیمکت بلند داخل آن نشستیم و دستیار گفت: به زندان توقیف برویم.
إيقاظ أفكار جديدة فيك، ووجهات نظر جديدة. زعزعة الروتين.
بیدار کردن اندیشهها و دیدگاههای جدید در شما. به هم ریختن روال روزمره.
جذب الأصدقاء بسهولة وسرعة.
به سرعت و به راحتی دوستانی برایتان جذب کند.
يجعلك موضع تقدير أكبر.
شما را بیشتر مورد قدردانی قرار دهد.
جذب الآخرين إلى وجهة نظرك.
دیگران را به دیدگاه شما جلب كنم
عندما بلغنا نهاية قصر ماري انطوانيت
وقتی به انتهای قصر ماری آنتوانت
انتهى الأمر وأسدل الستار، وذوو قرباي يتجرعون مرارة الأسى أكثر مني
کار تمام شد و پرده فرو افتاد، و بستگانم از من بیشتر تلخی اندوه را میچشیدند
وأبي المسكين هناك في أقصى الولاية يلقى عناء حمل صليب ثقيل
و پدر بیچارهام، آنجا در انتهای ولایت، متحمل رنج حمل صلیب سنگینی است
ارتعشت أوصالي، ولكنني بريء، أنا بريء
اندامهایم لرزید، اما من بیگناه هستم، من بیگناه هستم
قلت لنفسي : لا نتصل بترداد البراءة، فإنهم سوف يسخرون منك في
به خودم گفتم: بیوقفه تکرار نکن که بیگناهی، زیرا آنها به تو خواهند خندید
ان ينال المرء حكما مؤبداً مع الأشغال من أجل أمر تافه
اینکه کسی به حبس ابد با کار اجباری برای چیزی بیاهمیت محکوم شود
ثم يدعي بعد ذلك أنه غير مذنب، فالأمر سيبدو مضحكاً
سپس ادعا کند که بیگناه است، خندهدار به نظر میرسد
قبل صدور الحكم، وحينما كنت في سجن التوقيف لم أفكر كم يكون السجن المؤبد ثقيلا
قبل از صدور حکم، و وقتی که در زندان موقت بودم، به این فکر نمیکردم که حبس ابد چقدر سنگين خواهد بود
ولم أكن قد شغلت نفسي من قبل بمعرفة ما عسى أن يكون طريق العفن.
و هرگز خودم را مشغول دانستن اینکه مسیر فساد
چه میتواند باشد نکرده بودم.
ان أول ما ينبغي عمله هو الاحتكاك ببعض المحكومين
الذين يحسن اتخاذهم رفاق الهروب في المستقبل
اولین کاری که باید انجام داد این است که با برخی محکومان
که به درد همراهی در فرارهای آینده میخورند، ارتباط برقرار کنم
فإنه سيذهب كل يوم ليحلق ذقنه وسوف أطلب الذهاب إلى هناك
او هر روز برای اصلاح صورت میرود و من هم خواهم خواست که به آنجا بروم
وبالفعل عندما وصلت رأيته ووجهه نحو الجدار
و در واقع، وقتی رسیدم، او را دیدم که صورتش به دیوار بود
رأيته ينسحب خفية الى ما وراء الشخص الذي یلیه
دیدم که به آرامی به پشت کسی که جلوتر از او بود عقب میکشد
حتى يتأخر دوره أكبر قدر ممكن
تا نوبتش را تا جایی که ممکن است به تأخیر بیندازد
حتى يتأخر دوره أكبر قدر ممكن
تا نوبتش را تا جایی که ممکن است به تأخیر بیندازد
ثم أخذت مكاني إلى جانبه مباشرة بإزاحة رجل آخر
سپس، جایم را کنار او با کنار زدن مرد دیگری به سرعت گرفتم
جيد يا بابي أنا محكوم بخمسة عشر عاماً وأنت؟
خوب است، پاپیون. من به پانزده سال محکوم شدهام و تو؟
هل تنوي الفرار
آیا قصد فرار داری؟
لا . ما يجب عمله هو الأكل الجيد والرياضة البدنية. كن قوياً ياديغا
نه. آنچه باید انجام داد، خوردن غذای خوب و ورزش بدنی است. قوی باش، دگا
يضحكون عالياً وهم يتندرون بفتى في الخامسة و العشرين.
آنها بلند میخندند و پسر بیست و پنج سالهای را که به حبس ابد محکوم شده است، مسخره میکنند
قبل صدور الحكم، وحينما كنت في سجن التوقيف لم أفكر كم يكون السجن المؤبد ثقيلا.
قبل از صدور حکم، و وقتی که در زندان موقت بودم، به این فکر نمیکردم که حبس ابد چه قدر سنگين خواهد بود.
وركضنا نحو الحرية
و به سمت ازادى دويديم
تسلقنا خارجاً بصمت
بى صدا از ان بالا رفتيم
فتحنا النافذة ببطء
پنچره را به آرامى باز كرديم.
و جاء اليوم المنتظر
و روز مورد انتظار فرا رسید
لذا جهزنا كل شئ
بنابراین همه چیز را آماده کردیم
كان يجب علينا ان نتحرك بسرعة
باید سریع عمل میکردیم
ولكن ما الذي جرى لي؟
اما چه بر سر من آمده است؟
تحسسن نفسك يا بايون انك قوي
خودت را حس کن، بابیو، تو قوی هستی،
لماذا عشر سنوات ولماذا عشرون؟
چرا ده سال و چرا بیست سال؟
انت شاب في ريعان الصبا و في احشائك 5600 فرنك
تو جوانی در اوج جوانی هستی، و در شکمت ۵۶۰۰ فرانک داری.
أقسمت معاهداً نفسي أن لا يطول الأسر أكثر من عامين
به خودم قسم خوردم که اسارت بیش از دو سال طول نکشد.
انگار این قطره یک اشک است… اما عرق بهتر از اشک است.
كأن هذه القطرة دمعة… ولكن العرق خير من الدموع
تاریخ نامه تعیینکننده است و هیچ تردیدی وجود ندارد، زیرا نامه به خود برنارد مربوط مى شود و خطاب به مادرش است.
إن تاريخ الرسالة حاسم، وليس ثمة مجال للشك، فالأمر يتعلق ببرنارد نفسه، والرسالة