Farsi Flashcards
نظاره :
تماشاگر، بیننده
کمندافکن :
کمندانداز
شیراوژن :
شیرافکن ، کنایه از بسیار دلاور و قدرتمند
زره :
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشیدند.
سالار :
سردار ، سپهسالار ، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد ، حاکم
سمند :
اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده ( در متن درس ، مطلق اسب موردنظر است.)
پدرام :
سرسبز ، خرّم
چاره گر :
کسی که با حیله و تدبیر ، کارها را بسامان کند ؛ مدبّر
بسنده :
سزاوار ، شایسته ، کافی ، کامل
بسنده بودن با چیزی :
توانایی مقابله داشتن
ویله ، هرّا ، نفیر:
صدا ، آواز ، ناله
ویله کردن :
فریاد زدن ، نعره زدن ، ناله کردن
خیره :
متحیّر، سرگشته
خطّه :
سرزمین
دوده :
دودمان ،خاندان ، طایفه
فتراک :
ترک بند ، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.
دژ :
قلعه
باره :
دیوار قلعه، حصار
هژیر :
خوب ، پسندیده ، چابک ، چالاک
فوج :
گروه ، دسته
تاب :
چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف می باشد ، پیچ و شکن ، در این بیت به معنی شور و هیجان است .
سنان :
سرنیزه ، تیزی هر چیز
درع :
جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند ، زره
بردمیدن :
خروشیدن ، برخاستن
دمان :
خروشنده ، غرّنده ، مهیب ، هولناک
برگاشتن :
برگردانیدن
افسر :
تاج ، دیهیم ، کلاه پادشاهی
افسون :
حیله کردن ، سحر کردن ، جادو کردن
بادپا :
اسب تندرونده
فراز آمدن :
رسیدن ، نزدیک آمدن
آورد :
جنگ ، نبرد ، کارزار
محل جنگ :
آوردگاه
کام :
مراد ، آرزو ، قصد ، نیّت
عنان :
افسار ، دهانه
مزیح :
ممال مزاح ، شوخی
هماورد :
حریف ، رقیب
پتک :
چکش بزرگ فولادین ، آهن کوب
جاه :
مقام ، درجه
کوس :
طبل
تیز :
تند و سریع
دَد :
جانور درّنده ، مانند شیر و پلنگ وگرگ
زِه :
چلّهء کمان ، وتر
مضرّت :
زیان ، گزند رسیدن
مصادره :
تاوان گرفتن ، جریمه کردن
گَبر :
نوعی جامهء جنگی ، خفتان
تَرگ :
کلاه خود
خود :
کلاه فلزی که سربازان ، به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی ، بر سر می گذارند .
سِلیح :
افزار جنگ ، ممال سلاح
گُرد :
دلیر ، پهلوان
زجر:
آزار ، اذیّت ، شکنجه
سپَردن ، پیمودن ، پایمال کردن و زیرپا گذاشتن :
طی کردن ✅
طی شده ❌
بارگی :
اسب ، [باره] نیز به همین معنی است .
کاموس :
یکی از فرماندهان زیر دست افراسیاب
سُتوه :
خسته ، درمانده ، رنجور✅
درماندگی❌
سندروس :
صمغی زردرنگ که از نوعی سرو کوهی گرفته می شد .
الهی نامه ( منظوم ) :
عطّار نیشابوری
قابوس نامه ( منثور ) :
عنصرالمعالی کیکاووس
کلیات اشعار ، غزلیات (منظوم) :
سعدی
عامل :
حاکم ، والی
بهرام :
سیّاره مریخ
کیوان :
سیّاره زحل
آبنوس :
درختی است که چوب سیاه رنگ آن سخت و صیقل پذیر است؛ مجازاً به معنی تیره وسیاه
خدنگ :
درختی بسیار سخت ، محکم و صاف
که از چوب آن ، نیزه ، تیر ، زین اسب و مانند آن ها می ساختند .
خلنگ :
علف جارو
مهیب ، سهمگین ، موحش ، هایل ، رعب آور ، مخوف :
ترسناک ، ترس آور ، هولناک
تکریم :
بزرگداشت ، گرامیداشت
گلشن :
گلستان ، گلزار
وقاحت :
بی شرمی ، بی حیایی
تضاد : حجب
فراق :
دوری ، جدایی
تضاد : وصلت
مگسل :
جدا مشو ، رها مکن
طاقت فرسا :
خسته کننده
زَبَر :
بالا ، فوق ، مقابل زیر
هیئت :
گروه ، دسته ، انجمن
معیار :
مقیاس ، اندازه
مِلاک :
اصل هر چیز ، معیار ، ابزار سنجش
فراغ :
آسایش
کفاف :
به اندازه کافی ، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد
معلول :
کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش آسیب دیده است .
جسارت :
دلیری ، بی باکی و گستاخی ✅
دلیر❌
مدفَن :
جای دفن ، گور ✅
دفن کردن ❌
مصلحت :
آنچه که سبب خیر و صلاح انسان باشد.
توش :
توشه و اندوخته ، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار
توسن :
اسب سرکش ، متضاد رام
تجلّی :
جلوه گری ، پدیدار شدن چیزی درخشان مانند نور ، روشنی
تقریظ :
مطلبی ستایش آمیز دربارهء کتاب ، نوشته و مانند آن ها
اُسرا :
ج اسیر ، گرفتاران ، دستگیرشدگان
اِسرا :
در شب سِیر کردن
تاوان :
زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری ، بی توجّهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند .
بناتُ الخمینی:
دختران امام خمینی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
اسطوره :
سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد .
آرمان :
آرزو ، عقیده
بعث :
حزبی سیاسی که صدّام حسین ، رئیس جمهور پیشین عراق ، رهبری آن را بر عهده داشت .
کرکس :
پرنده ای از ردهء لاشخورها
خصم ، عنود :
دشمن
خور :
زمین پست ، شاخه ای از دریا مانند خور موسی و خور میناب .
مشیّت :
اراده ، خواست خدای تعالی
مقریان :
ج مقری ، کسانی که آیات قرآن را به آواز خوانند ، قرآن خوانان
معرّف :
کسی که در مجمع بزرگان افرادی را که به مجلس وارد می شوند ، معرّفی میکند . شناساننده
سکّان :
ابزاری در دنباله کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر
خانقاه :
محلی که درویشان و مرشدان در آن گرد می آیند .
باری تعالی :
خداوند بزرگ
وسواس :
دودلی
غَنا :
توانگری ، بی نیازی✅
بی نیاز❌
غِنا : موسیقی
نفوس :
ج نفْس ، مجازاً انسان ها ، موجودات زنده
معرکه ، رزمگاه ، آوردگاه ، نبردگاه :
میدان جنگ
متضاد : بزمگاه ، محفل
رُعب ، هول ، سهم :
ترس ، دلهره ، هراس✅
ترسناک ❌
اُسوه :
پیشوا ، سرمشق ، نمونهء پیروی
سردمدار :
سردسته ، رئیس
نسیان :
فراموشی
تکلّف :
رنج بر خود نهادن ، خودنمایی و تجمّل
بی تکلّف :
بی ریا ، صمیمی
جنود :
ج جُند ، سربازان ، لشکریان ، سپاهیان
اجابت :
پذیرفتن ، قبول کردن ، پاسخ دادن
متضاد : اعراض ، روی تافتن
استداعا :
در خووواااست کردن ، خواهش کردن
راست و ریس کردن :
آماده و مهیّا کردن
تجلّی :
آشکار شدن ، جلوه کردن
حنین :
نام نبردی است در منطقهء حنین ( بین مکّه و طائف) که میان مسلمانان و کافران پس از فتح مکّه روی داد.
سوله :
ساختمان فلزی با سقف بلند که بیشتر به عنوان انبار و کارگاه از آن استفاده می شود .
وَ الصّفاتِ صفّا :
سوگند به فرشتگان صف در صف(آيهء ۱ سورهء ۳۷)
غارِب :
میان دو کتف
گُرده :
پشت ، بالای کمر
کُلّه :
برآمدگی پشت پای اسب
میراب :
مسئول تقسیم آب جاری در خانه ها و مزارع و باغ ها
وقب :
هر فرورفتگی اندام چون گودی چشم
معاشرت :
ارتباط ، دوستی ، رفت و آمد داشتن با کسی
خطابه :
سخنرانی ، خطبه خواندن ، وعظ کردن
عیال :
زن و فرزندان ، زن
مشوّش :
آشفته و پریشان ✅
آشفتگی❌
رندانه :
زیرکانه
مخمصه :
گرفتاری ، سختی ، دشواری
⭐️ربطی به خصم و مخاصمت ندارد
وقفی :
منسوب به وقف
وقف :
زمین یا دارایی و ملکی که برای مقصود معیّنی در راه خدا اختصاص دهند.
حقارت ، خذلان :
خواری ، پستی✅
خوار و پست❌
شندرغاز :
پولی اندک و ناچیز ( به صورت چندغاز نیز به کار می رود.)
خِیل :
گروه ، دسته
خَلَفِ صِدق :
جانشین راستین
رعنا :
خوش قد و قامت ، زیبا
بُنشَن :
خوار و بار از قبیل نخود و لوبیا و عدس
بیرنگ :
نمونه و طراحی که نقّاس به صورت کم رنگ یا نقطه چین بر کاغذ می آورد سپس آن را کامل رنگ آمیزی می کند ، طرح اولیّه
تسلّا :
آرامش یافتن
طمأنینه :
آرامش و قرار
مرفّه :
راحت و آسوده
⭐️ربطی به تفریح ندارد
گَرته برداری :
طرّاحی چیزی به کمک گَرده یا خاکهء زنگ یا زغال ؛ نسخه برداری از روی یک تصویر یا طرح
کنگره :
واژه ای فرانسوی به معنای مجمعی از دانشمندان یا سیاستمداران که دربارهء مسائل علمی یا سیاسی بحث کنند . ( فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، معادل «همایش» را برای آن به تصویب رسانده است.)
اسلیمی :
تغییر شکل یافتهء کلمهء اسلامی ، طرح هایی مرکّب از پیچ و خم های متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند .
فراعنه :
ج فرعون ، پادشاهان قدیم مصر
آخُره :
چنبرهء گردن ، قوس زیر گردن
بُر خوردن :
در میان قرارگرفتن
بیغوله :
کنج ، گوشه ای دور از مردم
بحران :
آشفتگی ، وضع غیرعادی
فَراغ ، رهایی ، بی خیالی :
متضاد : درماندگی ، اشتغال ، گرفتاری
آسایش و آرامش ، آسودگی
⭐️با فِراق به معنای هجران ، دوری ، جدایی ، اشتباه نشود
نیکو منظر، خوش سیما ، قسیم :
متضاد : بدهیئت
زیبارو، خوش چهره ✅
زیبایی❌
مرمّت :
اصلاح و رسیدگی
درحال :
فوراً ، بی درنگ
قیاس کردن :
حدس و تخمین زدن ، برآورد کردن
مروّت :
جوانمردی ، مردانگی
قیّم :
سرپرست ، درمتن ، به معنی کیسه کش حمّام آمده است .
دلّاک :
کیسه کش حمام ، مشت و مال دهنده
گُسیل کردن :
روانه کردن ، فرستادن کسی به جایی ✅
روانه❌
کِرای :
کرایه
مُکاری :
کرایه دهندهء اسب ، الاغ و مانند آن ها؛ چاروادار
مغربی :
مربوط به مغرب ( کشورهای شمالی آفریقا جز مصر ؛ امروزه مراکش ، کشوری در شمال غربی قارّهء آفریقا) ، در مورد طلا ، مجازاً به معنی «مرغوب» به کار رفته است .
بیشه :
جنگل کوچک ، نیزار
شوخ :
چرک ، آلودگی
شوریده :
کسی که ظاهری آشفته دارد ، عاشق و عارف
بهایم ، ستوران :
ج بهیمه ، چارپایان
جلَّ جَلالُه و عمَّ نوالُه :
شکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است .
تازی :
عرب
زبان تازی :
زبان عربی
دِیْن :
وام
پلاس :
نوعی گلیم کم بها ، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند.
رقققععععه :
نامهء کوتاه ، یادداشت
خورجینک :
خورجین کوچک ، کیسه ای که معمولا از پشم درست می کنند و شامل دو جیب است.
اهلیت :
شایستگی ، لیاقت ✅
شایسته❌
رمه :
گلّه
غوک :
قورباغه
تسبیح :
خدا را به پاکی یاد کردن ، سبحان الله گفتن
فُرقَت ، هجر :
تضاد : وصل ، وصلت
جدایی ، دوری
کَید:
حیله و فریب
کایدان :
ج کاید ، حیله گران
وُصلت :
پیوند ، پیوستگی
کوته نظری :
اندک بینی ، عاقبت اندیش نبودن
غنا :
سرود ، نغمه ، دستگاه موسیقی ، آواز خوانی
⭐️ربطی به «غنی و مستغنی» ندارد.
⭐️غـــَنا: بی نیازی
جبّار :
مسلّط ، یکی از صفات خداوند تعالی است.
سودایی :
عاشق ، شیفته ، شیدا
مَلکِ تعالی :
خداوند والا مرتبه
صدّیق :
بسیار راستگو
ریحان :
هر گیاه سبز و خوش بو
جفا :
بی وفایی ، ستم
لئیمی :
پستی ، فرومایگی ✅
پست❌
عداوت ، خصومت ، عناد :
دشمنی
تضاد : مودّت
نقققضضض :
شکستن ، شکستن عهد و پیمان
نغـــز :
خوب و گوارا
طَرَب ، عشرت :
شادی✅
شاد❌
متضاد : ملال
محنت :
اندوه ، ناراحتی
حقـّه :
محفظهء کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گران بها به کار می رود ، جعبه ، صندوق
سودا :
اندیشه ، هوس ، عشق
سودای کاری گرفتن کسی را:
هوس کاری به سر کسی زدن
صبا :
بادی که از طرف شمال شرقی وزد ؛ باد بهاری
حدیث :
ماجرا ، روایت ، سخن
معاش :
زندگی ، زیست ، زندگانی کردن
کلیله و دمنه ( منثور + منظوم ) :
ترجمهء نصرالله منشی
دیوار ( منثور) :
جمال میر صادقی
ماسوا : مخفّف ماسِوَی الله ؛
آنچه غیر از خداست ، همهء مخلوقات
مُفتَخَر :
سربلند ، صاحب افتخار
عَلَم کردن :
مشهور کردن ، سرشناس کردن
رحمت :
مهربانی ، بخشش
محنت :
اندوه ، غم
هما :
پرنده ای از راستهء شکاریان، دارای جثّه ای نسبتاً درشت. در زبان پهلوی به معنی «فرخنده» است و به همین دلیل نماد «سعادت» به شمار می آید.
خذلان، حقارت :
خواری ، پستی ، مذلّت✅
خوار و پست و ذلیل❌
آیت :
نشانه
طالع :
سرنوشت ، بخت
دولت آشیان :
دولت سرا ، آشیانهء خوشبختی
ضــامن :
ضمانت کننده ، کفیل ، به عهده گیرندهء غرامت
عزم :
قصد ، اراده
نجابت :
اصالت ، پاک منشی ، بزرگواری
غبطه :
رشک بردن ، حال و روز کسی را آرزو داشتن ، بی آنکه خواهان زوال آن باشیم.
فلق :
سپیدهء صبح ، فجر
سخره :
مسخره کردن ، ریشخند
تناور :
تنومند ، فربه ، قوی جثّه
حضیض :
جای پست در زمین یا پایین کوه
رفیع :
بلند ، مرتفع
شرف :
آبرو ، بزرگواری
تالاب :
آبگیر ، برکه
عمارت کردن :
بنا کردن ، آباد کردن ، آبادانی
تضاد : انهدام
امارت :
پادشاهی
عامل :
حاکم ، والی
محال :
بی اصل ، ناممکن ، اندیشهء باطل
مستغنی :
بی نیاز✅
بی نیازی❌
متضاد : تنگ مایه ، مفلس
نموده :
نشان داده ، ارائه کرده ، آشکار کرده
مولع :
بسیار مشتاق ، آزمند✅
شیفتگی❌
تیمار :
غم ، حمایت و نگاهداشت، توجه
⭐️طومار : نامهء بلند
تیمارداشتن :
غم خواری و محافظت از کسی که بیمار باشد یا به بلا و رنجی گرفتار شده باشد ؛ پرستاری و خدمت کردن
ضــایع :
تباه ، تلف
قرابت :
خویشی ، خویشاوندی؛ در متن درس ، منظور«خویشاوند» است .
متضاد : غرابت
عمله :
ج عامل ، کارگران ؛ در فارسی امروز کلمهء عمله ، به صورت مفرد، به معنی یک تن کارگر زیر دست بنّا به کار می رود.
میعاد :
وعده ، قرار
میعاد نهادن :
قرارگذاشتن
صورت شدن :
به نظر آمدن ، تصوّر شدن
حـــازم :
محتاط
⭐️هاضم ، هازم
مکاید :
ج مکیدت ، مکرها ، حیله ها
جافی :
ستمگر ، ظالم
دست برد :
هجوم و حمله
دست برد دیدن :
مورد حمله و هجوم قرار گرفتن
معرکه ، رزمگاه ، آوردگاه ، نبردگاه :
میدان جنگ ، جای نبرد
متضاد : بزمگاه ، محفل
نیلوفری :
صفت نسبی ، منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر ، لاجوردی ؛ در متن درس ، مقصود از « پردهء نیلوفری» ، آسمان لاجوردی است .
یله :
رها ، آزاد
یله دادن :
تکیه دادن
ورطـــه:
گرداب ، گودال ، مهلکه ، گرفتاری
هنگامه :
غوغا ، داد و فریاد ، شلوغی
نمط :
روش ، طریقه
زین نمط :
بدین ترتیب
نادره ، طرفه :
بی همتا ، شگفت آور
غلغه زن :
شور و غوغا کنان
فرج :
گشایش ، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج
گلبن :
بوته یا درخت گل ، به ویژه بوتهء گل سرخ
گلبن :
بوته یا درخت گل ، به ویژه بوتهء گل سرخ
پیرایه ، حلیه :
زیور و زینت
برزاندگی ، اهلیت :
شایستگی ، لیاقت
تیزپا ، مستعجل :
تندرو ، تیزرو
شکن :
پیچ و خم زلف
مفتاح :
کلید
خیره :
سرگشته ، حیران ، فرومانده✅
سرگشتگی❌
افلاک :
ج فلک ، آسمان ها
فروغ :
روشنایی ، پرتو
فضل :
لطف ، توجّه ، رحمت ، احسان - که از خدا می رسد.
کام :
دهان
زهی :
هنگام اظهار خشنودی یا شگفتی از چیزی یا تشویق و تحسین کسی گفته می شود .
خوشا ، آفرین ، شگفتا
رزّاق :
روزی دهنده
اَشباه :
ج شِبْه و شَبَه ، مانندها ، همانندان
اشباح : سایه ها و کالبدها
اَبدال :
ج بَدیل و بَدَل ، مردان کامل✅
مرد کامل❌
تلـطّــف ، نواختن :
مهربانی ، اظهار لطف و مهربانی کردن ، نرمی کردن
⭐️ربطی به التفات ندارد
طاس :
کاسهء مسی
جولقـــی :
پشمینه پوش ، درویش
خـــووواااجه وش :
کد خدامنش
ســـفاهـــت ، سبک سری :
بی خردی ، کم عقلی ، نادانی✅
بی خرد❌
متضاد : دها
کَـل :
مخفّف کچل
مسلّم داشتن :
باورکردن ، پذیرفتن
ندامت :
پشیمانی ، تأسف✅
پشیمان❌
قهر ، عتـــاب :
خشم ، غضب
متضاد : لطف
حاذق :
ماهر ، چیره دست
زبـــون :
خوار ، ناتوان
سوداگر :
آن که کارش دادوستد است، بازرگان ، تاجر
عربده :
فریاد پرخاش جویانه برای برانگیختن دعوا و هیاهو ، نعره و فریاد
سرگین :
فضلهء برخی چهارپایان ، مانند اسب و …
جَلاجِل :
ج جُلجُل، زنگ ها ، زنگوله ها
⭐️با « درای » به معنای زنگ کاروان اشتباه نشود!
طُـــرفه ، نادره :
شگفت آور ، عجیب
⭐️طَـــرف : کنار
دستار :
پارچه ای که به دور سر بپیچند ، سربند و عمامه
اِلزام :
ضرورت ، لازم گردانیدن ، واجب گردانیدن
بدسگــال :
بداندیش ، بدخواه، دشمن✅
بداندیشی❌
تــقــریر :
بیان ، بیان کردن
⭐️تحریر : نوشتن
باری :
القصّه ، به هر حال ، خلاصه
ارتجالاً :
بی درنگ ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن
استرحام :
رحم خواستن ، طلب رحم کردن ✅
رحم و گذشت❌
بِسمِل کردن :
سر جانور را بریدن ، از آنجا که مسلمانان در وقت ذبح جانور «بسم الله الرّحمن الرّحیم» می گویند ، به همین دلیل ، به عمل ذبح کردن، «بسمل کردن» گفته می شود .
پلاس :
جامه ای کم ارزش ، گلیم درشت و کلفت
تکریم ، اکرام :
گرامیداشت✅
گرامی❌
پاس :
نگاهبانی ، نگاهداری
پاس داشتن :
پاسبانی کردن ، نگهبانی کردن
جافی :
جفاکار ، ستمکار
مخذول ، زبون ، نژند :
خوار ، زبون گردیده✅
خواری❌
متضاد : شخیص
اَوان ، موسم :
وقت ، هنگام
تعلیقات ، ضمایم :
ج تعلیق ، پیوست ها و یادداشت مطالب و جزئیات و جزئیات در رساله یا کتاب ؛ در متن درس ، مقصود نشانه های ارتشی است .
دانگ :
بخش ، یک ششم چیزی
زنگاری :
منسوب به زنگار ، سبزرنگ
دوات :
مرکّب دان ، جوهر
خودرو :
خودرأی ، خودسر ، لجوج
حجب ، آزرم:
شرم و حیا
حــلبی :
ورق آهن نازک که هر دو روی آن قلع اندود شده باشد.
شهناز :
یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی ، گوشه ای در دستگاه شور .
طمأنینه :
آرامش ، سکون و قرار
خسروانی خورش :
خورش و غذای شاهانه
کُمَیت :
اسب سرخ مایل به سیاه.
⭐️با کرند و ابرش اشتباه نشود !
صاحب دل :
عارف ، آگاه
طبیعت ، نهاد ، فطرت ، ضمیر :
عادت ، طبع و سرشت ، خو
ضمایم ، تعلیقات :
ج ضمیمه ، همراه ها و پیوست ها ؛ در متن درس ، مقصود نشان های دولتی است.
تکیده :
لاغر و باریک اندام
متضاد : فربه ، چاق ، تناور ، قوی جثّه ، سمین
⭐️با تنیده به معنای در هم بافته شده اشتباه نشود!
تصدیق نامه :
گواهی نامه
با محـــضر به معنای استشهادنامه اشتباه نشود !
عَنود ، خصم :
ستیزه کار ، دشمن و بدخواه✅
دشمنی❌
فیّاض :
سرشار و فراوان ، بسیار فیض دهنده
لاجَرَم :
ناگزیر ، ناچار
مألوف ، مأنوس:
خو گرفته
مسخرگی :
لطیفه گویی ، دلقکی
مُنکَر ، مذموم :
زشت ، ناپسند
منکِر : انکار کننده
مُطربی :
عمل و شغل مطرب
مطرب : کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشهء خود سازد .
مُندرس :
کهنه و فرسوده
عتاب کردن ، قهر :
خشم گرفتن بر کسی ، سرزنش کردن
لهو و لعب :
بازی و سرگرمی ، آنچه مردم را مشغول کند ، خوش گذرانی
معاصی : ج معصیت ، گناهان
ملتـــفت شدن :
آگاه شدن ، متوجّه شدن ✅
آگاه❌
مغـــلوب ، مقهور :
شکست خورده
مُسکِر ،مدام :
چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد؛ مثل شراب
مفتول :
سیم ، رشتهء فلزی دراز و باریک
متداول :
معمول ، مرسوم
اِستماع :
شنیدن ، گوش دادن
منّت :
سپاس ، شکر
منّت داشتن : احساس کسی را پذیرفتن و سپاس گزار او بودن
منجلاب :
محل جمع شدن آب های کثیف و بدبو
لِمَن تقول :
برای چه کسی می گویی؟
بَرین :
بالایین ، برتر
تاکستان :
باغ انگور ، باغی که در آن تاک کاشته باشند .
حماسه :
دلیری ، نوعی از شعر که در آن از جنگ ها و دلاوری ها سخن می رود .
شرافت :
ارجمندی ، با شرف بودن
ردا :
لباس بلند ، جلو باز و بی دکمه
لگام ، عنان :
افسار ، دهنهء اسب
تـــزار :
پادشاهان روسیه در گذشته
اِکتفا :
بسنده کردن ، کفایت کردن✅
به اندازهء کافی ❌
تـــملّــک ، تســخیر :
مالک شدن ، دارا شدن ✅
مالک ، دارا ❌
فسفر :
عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می شود.
عود :
درختی که چوب آن قهوه ای رنگ و خوش بوست و آن را در آتش می اندازند که بوی خوش دهد.
تمایز :
فرق گذاشتن ، جدا کردن ✅
جدا ❌
نثــار :
پیشکش کردن ، افشاندن
چنبر :
دایره یا محیط دایره ، دایره ای از چوب یا از جنس دیگر
چاووش در داد :
بانگ زد ، جار زد ، ندا در داد
منحصر :
ویژه ، محدود