Farsi Flashcards
نظاره :
تماشاگر، بیننده
کمندافکن :
کمندانداز
شیراوژن :
شیرافکن ، کنایه از بسیار دلاور و قدرتمند
زره :
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشیدند.
سالار :
سردار ، سپهسالار ، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد ، حاکم
سمند :
اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده ( در متن درس ، مطلق اسب موردنظر است.)
پدرام :
سرسبز ، خرّم
چاره گر :
کسی که با حیله و تدبیر ، کارها را بسامان کند ؛ مدبّر
بسنده :
سزاوار ، شایسته ، کافی ، کامل
بسنده بودن با چیزی :
توانایی مقابله داشتن
ویله ، هرّا ، نفیر:
صدا ، آواز ، ناله
ویله کردن :
فریاد زدن ، نعره زدن ، ناله کردن
خیره :
متحیّر، سرگشته
خطّه :
سرزمین
دوده :
دودمان ،خاندان ، طایفه
فتراک :
ترک بند ، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.
دژ :
قلعه
باره :
دیوار قلعه، حصار
هژیر :
خوب ، پسندیده ، چابک ، چالاک
فوج :
گروه ، دسته
تاب :
چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف می باشد ، پیچ و شکن ، در این بیت به معنی شور و هیجان است .
سنان :
سرنیزه ، تیزی هر چیز
درع :
جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند ، زره
بردمیدن :
خروشیدن ، برخاستن