Farsi Flashcards

1
Q

نظاره :

A

تماشاگر، بیننده

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

کمندافکن :

A

کمندانداز

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

شیراوژن :

A

شیرافکن ، کنایه از بسیار دلاور و قدرتمند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

زره :

A

جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشیدند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

سالار :

A

سردار ، سپهسالار ، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد ، حاکم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

سمند :

A

اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده ( در متن درس ، مطلق اسب موردنظر است.)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

پدرام :

A

سرسبز ، خرّم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

چاره گر :

A

کسی که با حیله و تدبیر ، کارها را بسامان کند ؛ مدبّر

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

بسنده :

A

سزاوار ، شایسته ، کافی ، کامل

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

بسنده بودن با چیزی :

A

توانایی مقابله داشتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

ویله ، هرّا ، نفیر:

A

صدا ، آواز ، ناله

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

ویله کردن :

A

فریاد زدن ، نعره زدن ، ناله کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

خیره :

A

متحیّر، سرگشته

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

خطّه :

A

سرزمین

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

دوده :

A

دودمان ،خاندان ، طایفه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

فتراک :

A

ترک بند ، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

دژ :

A

قلعه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

باره :

A

دیوار قلعه، حصار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

هژیر :

A

خوب ، پسندیده ، چابک ، چالاک

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

فوج :

A

گروه ، دسته

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

تاب :

A

چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف می باشد ، پیچ و شکن ، در این بیت به معنی شور و هیجان است .

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

سنان :

A

سرنیزه ، تیزی هر چیز

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

درع :

A

جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند ، زره

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

بردمیدن :

A

خروشیدن ، برخاستن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
دمان :
خروشنده ، غرّنده ، مهیب ، هولناک
26
برگاشتن :
برگردانیدن
27
افسر :
تاج ، دیهیم ، کلاه پادشاهی
28
افسون :
حیله کردن ، سحر کردن ، جادو کردن
29
بادپا :
اسب تندرونده
30
فراز آمدن :
رسیدن ، نزدیک آمدن
31
آورد :
جنگ ، نبرد ، کارزار
32
محل جنگ :
آوردگاه
33
کام :
مراد ، آرزو ، قصد ، نیّت
34
عنان :
افسار ، دهانه
35
مزیح :
ممال مزاح ، شوخی
36
هماورد :
حریف ، رقیب
37
پتک :
چکش بزرگ فولادین ، آهن کوب
38
جاه :
مقام ، درجه
39
کوس :
طبل
40
تیز :
تند و سریع
41
دَد :
جانور درّنده ، مانند شیر و پلنگ وگرگ
42
زِه :
چلّهء کمان ، وتر
43
مضرّت :
زیان ، گزند رسیدن
44
مصادره :
تاوان گرفتن ، جریمه کردن
45
گَبر :
نوعی جامهء جنگی ، خفتان
46
تَرگ :
کلاه خود
47
خود :
کلاه فلزی که سربازان ، به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی ، بر سر می گذارند .
48
سِلیح :
افزار جنگ ، ممال سلاح
49
گُرد :
دلیر ، پهلوان
50
زجر:
آزار ، اذیّت ، شکنجه
51
سپَردن ، پیمودن ، پایمال کردن و زیرپا گذاشتن :
طی کردن ✅ | طی شده ❌
52
بارگی :
اسب ، [باره] نیز به همین معنی است .
53
کاموس :
یکی از فرماندهان زیر دست افراسیاب
54
سُتوه :
خسته ، درمانده ، رنجور✅ | درماندگی❌
55
سندروس :
صمغی زردرنگ که از نوعی سرو کوهی گرفته می شد .
56
الهی نامه ( منظوم ) :
عطّار نیشابوری
57
قابوس نامه ( منثور ) :
عنصرالمعالی کیکاووس
58
کلیات اشعار ، غزلیات (منظوم) :
سعدی
59
عامل :
حاکم ، والی
60
بهرام :
سیّاره مریخ
61
کیوان :
سیّاره زحل
62
آبنوس :
درختی است که چوب سیاه رنگ آن سخت و صیقل پذیر است؛ مجازاً به معنی تیره وسیاه
63
خدنگ :
درختی بسیار سخت ، محکم و صاف | که از چوب آن ، نیزه ، تیر ، زین اسب و مانند آن ها می ساختند .
64
خلنگ :
علف جارو
65
مهیب ، سهمگین ، موحش ، هایل ، رعب آور ، مخوف :
ترسناک ، ترس آور ، هولناک
66
تکریم :
بزرگداشت ، گرامیداشت
67
گلشن :
گلستان ، گلزار
68
وقاحت :
بی شرمی ، بی حیایی تضاد : حجب
69
فراق :
دوری ، جدایی تضاد : وصلت
70
مگسل :
جدا مشو ، رها مکن
71
طاقت فرسا :
خسته کننده
72
زَبَر :
بالا ، فوق ، مقابل زیر
73
هیئت :
گروه ، دسته ، انجمن
74
معیار :
مقیاس ، اندازه
75
مِلاک :
اصل هر چیز ، معیار ، ابزار سنجش
76
فراغ :
آسایش
77
کفاف :
به اندازه کافی ، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد
78
معلول :
کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش آسیب دیده است .
79
جسارت :
دلیری ، بی باکی و گستاخی ✅ | دلیر❌
80
مدفَن :
جای دفن ، گور ✅ | دفن کردن ❌
81
مصلحت :
آنچه که سبب خیر و صلاح انسان باشد.
82
توش :
توشه و اندوخته ، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار
83
توسن :
اسب سرکش ، متضاد رام
84
تجلّی :
جلوه گری ، پدیدار شدن چیزی درخشان مانند نور ، روشنی
85
تقریظ :
مطلبی ستایش آمیز دربارهء کتاب ، نوشته و مانند آن ها
86
اُسرا :
ج اسیر ، گرفتاران ، دستگیرشدگان
87
اِسرا :
در شب سِیر کردن
88
تاوان :
زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری ، بی توجّهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند .
89
بناتُ الخمینی:
دختران امام خمینی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
90
اسطوره :
سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد .
91
آرمان :
آرزو ، عقیده
92
بعث :
حزبی سیاسی که صدّام حسین ، رئیس جمهور پیشین عراق ، رهبری آن را بر عهده داشت .
93
کرکس :
پرنده ای از ردهء لاشخورها
94
خصم ، عنود :
دشمن
95
خور :
زمین پست ، شاخه ای از دریا مانند خور موسی و خور میناب .
96
مشیّت :
اراده ، خواست خدای تعالی
97
مقریان :
ج مقری ، کسانی که آیات قرآن را به آواز خوانند ، قرآن خوانان
98
معرّف :
کسی که در مجمع بزرگان افرادی را که به مجلس وارد می شوند ، معرّفی می‌کند . شناساننده
99
سکّان :
ابزاری در دنباله کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر
100
خانقاه :
محلی که درویشان و مرشدان در آن گرد می آیند .
101
باری تعالی :
خداوند بزرگ
102
وسواس :
دودلی
103
غَنا :
توانگری ، بی نیازی✅ بی نیاز❌ غِنا : موسیقی
104
نفوس :
ج نفْس ، مجازاً انسان ها ، موجودات زنده
105
معرکه ، رزمگاه ، آوردگاه ، نبردگاه :
میدان جنگ متضاد : بزمگاه ، محفل
106
رُعب ، هول ، سهم :
ترس ، دلهره ، هراس✅ ترسناک ❌
107
اُسوه :
پیشوا ، سرمشق ، نمونهء پیروی
108
سردمدار :
سردسته ، رئیس
109
نسیان :
فراموشی
110
تکلّف :
رنج بر خود نهادن ، خودنمایی و تجمّل
111
بی تکلّف :
بی ریا ، صمیمی
112
جنود :
ج جُند ، سربازان ، لشکریان ، سپاهیان
113
اجابت :
پذیرفتن ، قبول کردن ، پاسخ دادن متضاد : اعراض ، روی تافتن
114
استداعا :
در خووواااست کردن ، خواهش کردن
115
راست و ریس کردن :
آماده و مهیّا کردن
116
تجلّی :
آشکار شدن ، جلوه کردن
117
حنین :
نام نبردی است در منطقهء حنین ( بین مکّه و طائف) که میان مسلمانان و کافران پس از فتح مکّه روی داد.
118
سوله :
ساختمان فلزی با سقف بلند که بیشتر به عنوان انبار و کارگاه از آن استفاده می شود .
119
وَ الصّفاتِ صفّا :
سوگند به فرشتگان صف در صف(آيهء ۱ سورهء ۳۷)
120
غارِب :
میان دو کتف
121
گُرده :
پشت ، بالای کمر
122
کُلّه :
برآمدگی پشت پای اسب
123
میراب :
مسئول تقسیم آب جاری در خانه ها و مزارع و باغ ها
124
وقب :
هر فرورفتگی اندام چون گودی چشم
125
معاشرت :
ارتباط ، دوستی ، رفت و آمد داشتن با کسی
126
خطابه :
سخنرانی ، خطبه خواندن ، وعظ کردن
127
عیال :
زن و فرزندان ، زن
128
مشوّش :
آشفته و پریشان ✅ | آشفتگی❌
129
رندانه :
زیرکانه
130
مخمصه :
گرفتاری ، سختی ، دشواری ⭐️ربطی به خصم و مخاصمت ندارد
131
وقفی :
منسوب به وقف
132
وقف :
زمین یا دارایی و ملکی که برای مقصود معیّنی در راه خدا اختصاص دهند.
133
حقارت ، خذلان :
خواری ، پستی✅ | خوار و پست❌
134
شندرغاز :
پولی اندک و ناچیز ( به صورت چندغاز نیز به کار می رود.)
135
خِیل :
گروه ، دسته
136
خَلَفِ صِدق :
جانشین راستین
137
رعنا :
خوش قد و قامت ، زیبا
138
بُنشَن :
خوار و بار از قبیل نخود و لوبیا و عدس
139
بیرنگ :
نمونه و طراحی که نقّاس به صورت کم رنگ یا نقطه چین بر کاغذ می آورد سپس آن را کامل رنگ آمیزی می کند ، طرح اولیّه
140
تسلّا :
آرامش یافتن
141
طمأنینه :
آرامش و قرار
142
مرفّه :
راحت و آسوده ⭐️ربطی به تفریح ندارد
143
گَرته برداری :
طرّاحی چیزی به کمک گَرده یا خاکهء زنگ یا زغال ؛ نسخه برداری از روی یک تصویر یا طرح
144
کنگره :
واژه ای فرانسوی به معنای مجمعی از دانشمندان یا سیاستمداران که دربارهء مسائل علمی یا سیاسی بحث کنند . ( فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، معادل «همایش» را برای آن به تصویب رسانده است.)
145
اسلیمی :
تغییر شکل یافتهء کلمهء اسلامی ، طرح هایی مرکّب از پیچ و خم های متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند .
146
فراعنه :
ج فرعون ، پادشاهان قدیم مصر
147
آخُره :
چنبرهء گردن ، قوس زیر گردن
148
بُر خوردن :
در میان قرارگرفتن
149
بیغوله :
کنج ، گوشه ای دور از مردم
150
بحران :
آشفتگی ، وضع غیرعادی
151
فَراغ ، رهایی ، بی خیالی : متضاد : درماندگی ، اشتغال ، گرفتاری
آسایش و آرامش ، آسودگی ⭐️با فِراق به معنای هجران ، دوری ، جدایی ، اشتباه نشود
152
نیکو منظر، خوش سیما ، قسیم : متضاد : بدهیئت
زیبارو، خوش چهره ✅ | زیبایی❌
153
مرمّت :
اصلاح و رسیدگی
154
درحال :
فوراً ، بی درنگ
155
قیاس کردن :
حدس و تخمین زدن ، برآورد کردن
156
مروّت :
جوانمردی ، مردانگی
157
قیّم :
سرپرست ، درمتن ، به معنی کیسه کش حمّام آمده است .
158
دلّاک :
کیسه کش حمام ، مشت و مال دهنده
159
گُسیل کردن :
روانه کردن ، فرستادن کسی به جایی ✅ | روانه❌
160
کِرای :
کرایه
161
مُکاری :
کرایه دهندهء اسب ، الاغ و مانند آن ها؛ چاروادار
162
مغربی :
مربوط به مغرب ( کشورهای شمالی آفریقا جز مصر ؛ امروزه مراکش ، کشوری در شمال غربی قارّهء آفریقا) ، در مورد طلا ، مجازاً به معنی «مرغوب» به کار رفته است .
163
بیشه :
جنگل کوچک ، نیزار
164
شوخ :
چرک ، آلودگی
165
شوریده :
کسی که ظاهری آشفته دارد ، عاشق و عارف
166
بهایم ، ستوران :
ج بهیمه ، چارپایان
167
جلَّ جَلالُه و عمَّ نوالُه :
شکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است .
168
تازی :
عرب
169
زبان تازی :
زبان عربی
170
دِیْن :
وام
171
پلاس :
نوعی گلیم کم بها ، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند.
172
رقققععععه :
نامهء کوتاه ، یادداشت
173
خورجینک :
خورجین کوچک ، کیسه ای که معمولا از پشم درست می کنند و شامل دو جیب است.
174
اهلیت :
شایستگی ، لیاقت ✅ | شایسته❌
175
رمه :
گلّه
176
غوک :
قورباغه
177
تسبیح :
خدا را به پاکی یاد کردن ، سبحان الله گفتن
178
فُرقَت ، هجر : تضاد : وصل ، وصلت
جدایی ، دوری
179
کَید:
حیله و فریب
180
کایدان :
ج کاید ، حیله گران
181
وُصلت :
پیوند ، پیوستگی
182
کوته نظری :
اندک بینی ، عاقبت اندیش نبودن
183
غنا :
سرود ، نغمه ، دستگاه موسیقی ، آواز خوانی ⭐️ربطی به «غنی و مستغنی» ندارد. ⭐️غـــَنا: بی نیازی
184
جبّار :
مسلّط ، یکی از صفات خداوند تعالی است.
185
سودایی :
عاشق ، شیفته ، شیدا
186
مَلکِ تعالی :
خداوند والا مرتبه
187
صدّیق :
بسیار راستگو
188
ریحان :
هر گیاه سبز و خوش بو
189
جفا :
بی وفایی ، ستم
190
لئیمی :
پستی ، فرومایگی ✅ | پست❌
191
عداوت ، خصومت ، عناد :
دشمنی تضاد : مودّت
192
نقققضضض :
شکستن ، شکستن عهد و پیمان
193
نغـــز :
خوب و گوارا
194
طَرَب ، عشرت :
شادی✅ شاد❌ متضاد : ملال
195
محنت :
اندوه ، ناراحتی
196
حقـّه :
محفظهء کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گران بها به کار می رود ، جعبه ، صندوق
197
سودا :
اندیشه ، هوس ، عشق
198
سودای کاری گرفتن کسی را:
هوس کاری به سر کسی زدن
199
صبا :
بادی که از طرف شمال شرقی وزد ؛ باد بهاری
200
حدیث :
ماجرا ، روایت ، سخن
201
معاش :
زندگی ، زیست ، زندگانی کردن
202
کلیله و دمنه ( منثور + منظوم ) :
ترجمهء نصرالله منشی
203
دیوار ( منثور) :
جمال میر صادقی
204
ماسوا : مخفّف ماسِوَی الله ؛
آنچه غیر از خداست ، همهء مخلوقات
205
مُفتَخَر :
سربلند ، صاحب افتخار
206
عَلَم کردن :
مشهور کردن ، سرشناس کردن
207
رحمت :
مهربانی ، بخشش
208
محنت :
اندوه ، غم
209
هما :
پرنده ای از راستهء شکاریان، دارای جثّه ای نسبتاً درشت. در زبان پهلوی به معنی «فرخنده» است و به همین دلیل نماد «سعادت» به شمار می آید.
210
خذلان، حقارت :
خواری ، پستی ، مذلّت✅ | خوار و پست و ذلیل❌
211
آیت :
نشانه
212
طالع :
سرنوشت ، بخت
213
دولت آشیان :
دولت سرا ، آشیانهء خوشبختی
214
ضــامن :
ضمانت کننده ، کفیل ، به عهده گیرندهء غرامت
215
عزم :
قصد ، اراده
216
نجابت :
اصالت ، پاک منشی ، بزرگواری
217
غبطه :
رشک بردن ، حال و روز کسی را آرزو داشتن ، بی آنکه خواهان زوال آن باشیم.
218
فلق :
سپیدهء صبح ، فجر
219
سخره :
مسخره کردن ، ریشخند
220
تناور :
تنومند ، فربه ، قوی جثّه
221
حضیض :
جای پست در زمین یا پایین کوه
222
رفیع :
بلند ، مرتفع
223
شرف :
آبرو ، بزرگواری
224
تالاب :
آبگیر ، برکه
225
عمارت کردن :
بنا کردن ، آباد کردن ، آبادانی تضاد : انهدام
226
امارت :
پادشاهی
227
عامل :
حاکم ، والی
228
محال :
بی اصل ، ناممکن ، اندیشهء باطل
229
مستغنی :
بی نیاز✅ بی نیازی❌ متضاد : تنگ مایه ، مفلس
230
نموده :
نشان داده ، ارائه کرده ، آشکار کرده
231
مولع :
بسیار مشتاق ، آزمند✅ | شیفتگی❌
232
تیمار :
غم ، حمایت و نگاهداشت، توجه ⭐️طومار : نامهء بلند
233
تیمارداشتن :
غم خواری و محافظت از کسی که بیمار باشد یا به بلا و رنجی گرفتار شده باشد ؛ پرستاری و خدمت کردن
234
ضــایع :
تباه ، تلف
235
قرابت :
خویشی ، خویشاوندی؛ در متن درس ، منظور«خویشاوند» است . متضاد : غرابت
236
عمله :
ج عامل ، کارگران ؛ در فارسی امروز کلمهء عمله ، به صورت مفرد، به معنی یک تن کارگر زیر دست بنّا به کار می رود.
237
میعاد :
وعده ، قرار
238
میعاد نهادن :
قرارگذاشتن
239
صورت شدن :
به نظر آمدن ، تصوّر شدن
240
حـــازم :
محتاط ⭐️هاضم ، هازم
241
مکاید :
ج مکیدت ، مکرها ، حیله ها
242
جافی :
ستمگر ، ظالم
243
دست برد :
هجوم و حمله
244
دست برد دیدن :
مورد حمله و هجوم قرار گرفتن
245
معرکه ، رزمگاه ، آوردگاه ، نبردگاه :
میدان جنگ ، جای نبرد متضاد : بزمگاه ، محفل
246
نیلوفری :
صفت نسبی ، منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر ، لاجوردی ؛ در متن درس ، مقصود از « پردهء نیلوفری» ، آسمان لاجوردی است .
247
یله :
رها ، آزاد
248
یله دادن :
تکیه دادن
249
ورطـــه:
گرداب ، گودال ، مهلکه ، گرفتاری
250
هنگامه :
غوغا ، داد و فریاد ، شلوغی
251
نمط :
روش ، طریقه
252
زین نمط :
بدین ترتیب
253
نادره ، طرفه :
بی همتا ، شگفت آور
254
غلغه زن :
شور و غوغا کنان
255
فرج :
گشایش ، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج
256
گلبن :
بوته یا درخت گل ، به ویژه بوتهء گل سرخ
257
گلبن :
بوته یا درخت گل ، به ویژه بوتهء گل سرخ
258
پیرایه ، حلیه :
زیور و زینت
259
برزاندگی ، اهلیت :
شایستگی ، لیاقت
260
تیزپا ، مستعجل :
تندرو ، تیزرو
261
شکن :
پیچ و خم زلف
262
مفتاح :
کلید
263
خیره :
سرگشته ، حیران ، فرومانده✅ | سرگشتگی❌
264
افلاک :
ج فلک ، آسمان ها
265
فروغ :
روشنایی ، پرتو
266
فضل :
لطف ، توجّه ، رحمت ، احسان - که از خدا می رسد.
267
کام :
دهان
268
زهی :
هنگام اظهار خشنودی یا شگفتی از چیزی یا تشویق و تحسین کسی گفته می شود . خوشا ، آفرین ، شگفتا
269
رزّاق :
روزی دهنده
270
اَشباه :
ج شِبْه و شَبَه ، مانندها ، همانندان اشباح : سایه ها و کالبدها
271
اَبدال :
ج بَدیل و بَدَل ، مردان کامل✅ | مرد کامل❌
272
تلـطّــف ، نواختن :
مهربانی ، اظهار لطف و مهربانی کردن ، نرمی کردن ⭐️ربطی به التفات ندارد
273
طاس :
کاسهء مسی
274
جولقـــی :
پشمینه پوش ، درویش
275
خـــووواااجه وش :
کد خدامنش
276
ســـفاهـــت ، سبک سری :
بی خردی ، کم عقلی ، نادانی✅ بی خرد❌ متضاد : دها
277
کَـل :
مخفّف کچل
278
مسلّم داشتن :
باورکردن ، پذیرفتن
279
ندامت :
پشیمانی ، تأسف✅ | پشیمان❌
280
قهر ، عتـــاب :
خشم ، غضب متضاد : لطف
281
حاذق :
ماهر ، چیره دست
282
زبـــون :
خوار ، ناتوان
283
سوداگر :
آن که کارش دادوستد است، بازرگان ، تاجر
284
عربده :
فریاد پرخاش جویانه برای برانگیختن دعوا و هیاهو ، نعره و فریاد
285
سرگین :
فضلهء برخی چهارپایان ، مانند اسب و …
286
جَلاجِل :
ج جُلجُل، زنگ ها ، زنگوله ها ⭐️با « درای » به معنای زنگ کاروان اشتباه نشود!
287
طُـــرفه ، نادره :
شگفت آور ، عجیب ⭐️طَـــرف : کنار
288
دستار :
پارچه ای که به دور سر بپیچند ، سربند و عمامه
289
اِلزام :
ضرورت ، لازم گردانیدن ، واجب گردانیدن
290
بدسگــال :
بداندیش ، بدخواه، دشمن✅ | بداندیشی❌
291
تــقــریر :
بیان ، بیان کردن ⭐️تحریر : نوشتن
292
باری :
القصّه ، به هر حال ، خلاصه
293
ارتجالاً :
بی درنگ ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن
294
استرحام :
رحم خواستن ، طلب رحم کردن ✅ | رحم و گذشت❌
295
بِسمِل کردن :
سر جانور را بریدن ، از آنجا که مسلمانان در وقت ذبح جانور «بسم الله الرّحمن الرّحیم» می گویند ، به همین دلیل ، به عمل ذبح کردن، «بسمل کردن» گفته می شود .
296
پلاس :
جامه ای کم ارزش ، گلیم درشت و کلفت
297
تکریم ، اکرام :
گرامیداشت✅ | گرامی❌
298
پاس :
نگاهبانی ، نگاهداری
299
پاس داشتن :
پاسبانی کردن ، نگهبانی کردن
300
جافی :
جفاکار ، ستمکار
301
مخذول ، زبون ، نژند :
خوار ، زبون گردیده✅ خواری❌ متضاد : شخیص
302
اَوان ، موسم :
وقت ، هنگام
303
تعلیقات ، ضمایم :
ج تعلیق ، پیوست ها و یادداشت مطالب و جزئیات و جزئیات در رساله یا کتاب ؛ در متن درس ، مقصود نشانه های ارتشی است .
304
دانگ :
بخش ، یک ششم چیزی
305
زنگاری :
منسوب به زنگار ، سبزرنگ
306
دوات :
مرکّب دان ، جوهر
307
خودرو :
خودرأی ، خودسر ، لجوج
308
حجب ، آزرم:
شرم و حیا
309
حــلبی :
ورق آهن نازک که هر دو روی آن قلع اندود شده باشد.
310
شهناز :
یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی ، گوشه ای در دستگاه شور .
311
طمأنینه :
آرامش ، سکون و قرار
312
خسروانی خورش :
خورش و غذای شاهانه
313
کُمَیت :
اسب سرخ مایل به سیاه. ⭐️با کرند و ابرش اشتباه نشود !
314
صاحب دل :
عارف ، آگاه
315
طبیعت ، نهاد ، فطرت ، ضمیر :
عادت ، طبع و سرشت ، خو
316
ضمایم ، تعلیقات :
ج ضمیمه ، همراه ها و پیوست ها ؛ در متن درس ، مقصود نشان های دولتی است.
317
تکیده :
لاغر و باریک اندام متضاد : فربه ، چاق ، تناور ، قوی جثّه ، سمین ⭐️با تنیده به معنای در هم بافته شده اشتباه نشود!
318
تصدیق نامه :
گواهی نامه با محـــضر به معنای استشهادنامه اشتباه نشود !
319
عَنود ، خصم :
ستیزه کار ، دشمن و بدخواه✅ | دشمنی❌
320
فیّاض :
سرشار و فراوان ، بسیار فیض دهنده
321
لاجَرَم :
ناگزیر ، ناچار
322
مألوف ، مأنوس:
خو گرفته
323
مسخرگی :
لطیفه گویی ، دلقکی
324
مُنکَر ، مذموم :
زشت ، ناپسند منکِر : انکار کننده
325
مُطربی :
عمل و شغل مطرب مطرب : کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشهء خود سازد .
326
مُندرس :
کهنه و فرسوده
327
عتاب کردن ، قهر :
خشم گرفتن بر کسی ، سرزنش کردن
328
لهو و لعب :
بازی و سرگرمی ، آنچه مردم را مشغول کند ، خوش گذرانی معاصی : ج معصیت ، گناهان
329
ملتـــفت شدن :
آگاه شدن ، متوجّه شدن ✅ | آگاه❌
330
مغـــلوب ، مقهور :
شکست خورده
331
مُسکِر ،مدام :
چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد؛ مثل شراب
332
مفتول :
سیم ، رشتهء فلزی دراز و باریک
333
متداول :
معمول ، مرسوم
334
اِستماع :
شنیدن ، گوش دادن
335
منّت :
سپاس ، شکر منّت داشتن : احساس کسی را پذیرفتن و سپاس گزار او بودن
336
منجلاب :
محل جمع شدن آب های کثیف و بدبو
337
لِمَن تقول :
برای چه کسی می گویی؟
338
بَرین :
بالایین ، برتر
339
تاکستان :
باغ انگور ، باغی که در آن تاک کاشته باشند .
340
حماسه :
دلیری ، نوعی از شعر که در آن از جنگ ها و دلاوری ها سخن می رود .
341
شرافت :
ارجمندی ، با شرف بودن
342
ردا :
لباس بلند ، جلو باز و بی دکمه
343
لگام ، عنان :
افسار ، دهنهء اسب
344
تـــزار :
پادشاهان روسیه در گذشته
345
اِکتفا :
بسنده کردن ، کفایت کردن✅ | به اندازهء کافی ❌
346
تـــملّــک ، تســخیر :
مالک شدن ، دارا شدن ✅ | مالک ، دارا ❌
347
فسفر :
عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می شود.
348
عود :
درختی که چوب آن قهوه ای رنگ و خوش بوست و آن را در آتش می اندازند که بوی خوش دهد.
349
تمایز :
فرق گذاشتن ، جدا کردن ✅ | جدا ❌
350
نثــار :
پیشکش کردن ، افشاندن
351
چنبر :
دایره یا محیط دایره ، دایره ای از چوب یا از جنس دیگر
352
چاووش در داد :
بانگ زد ، جار زد ، ندا در داد
353
منحصر :
ویژه ، محدود
354
غایی :
نهایی
355
مبتنی :
ساخته شده ، بنا شده ، وابسته به چیزی
356
مائده :
نعمت ، طعام
357
رایزن :
مشاور ، کسی که در کاری با وی مشورت کنند .
358
راهب :
عابد مسیحی ، ترسای پارسا و گوشه نشین
359
مرحمت :
احسان ، لطف ، مهربانی
360
عاجز :
ناتوان ، درمانده
361
حرمت :
آبرو ، ارجمندی ، احترام
362
غُــصّــه :
اندوه
363
قِــصّــه :
داستان
364
منســوب :
نسبت داده شده
365
منصــوب :
گماشته ، نصب شده
366
حــازم :
محتاط
367
هاضــم :
هضم کننده
368
هــازم :
آن که دشمن را خوار و ذلیل می کند و فراری می دهد.
369
غــالب :
چیره ، اکثر
370
قــالب :
شکل ، جسم
371
قــرابت :
نزدیکی ، خویشی
372
غــرابت :
دوری ، عجیب بودن
373
غَم :
اندوه
374
قُم :
نام شهری
375
نَـظَـر :
عقیده ، نگاه
376
نذْر :
عهد
377
راه :
مسیر ، روش
378
راح :
شراب ، نشاط
379
بحـر :
دریا
380
بهر :
برای ( در زبان قدیم )
381
صواب :
درست
382
ثواب :
پاداش
383
حــزم :
احتیاط ، دوراندیشی
384
هضم :
گوارش
385
هزم :
شکست دادن و پراکنده کردن دشمن ( هزیمت: شکست لشکر، عقب نشینی ، فرار)
386
ظـاهر :
آشکار ، متضاد باطن
387
زاهر :
تابان ، درخشان
388
خویش :
خود ، اقوام
389
خیش :
گاو آهن ، ابزاری برای شخم زدن زمین
390
حیاط :
محوّطه
391
حیات :
زندگی
392
اِصرار :
پافشاری
393
اَسرار :
جمع سِر ، رازها
394
اسیر :
گرفتار
395
عسیر :
دشوار
396
اثیر :
کرهء آتش
397
عصیر :
عصاره
398
گذاردن: قراردادن (اجازه دادن)
گزاردن : هر چیزی به جز معانی بالا
399
عمارت :
ساختمان ، آبادانی ، بناکردن ( هم ریشه با عمران )
400
اِمارت :
پادشاهی ( هم ریشه با امیر )
401
زمان : وقت
402
ضمان :
ضمانت
403
اجل :
مرگ
404
عجل :
شتافتن ، عجله
405
عَلَم :
پرچم ، مشهور ، برپا
406
اَلَم :
درد (تألّم : دردمندی)
407
عِلْم :
دانش ( تعلّم : یادگیری)
408
مَحرم :
آشنا
409
مرهم :
دارو
410
حُسن :
زیبایی
411
حِصن :
قلعه
412
نقض :
شکستن
413
نغـز :
خوب ، دلکش
414
حَـرَم :
عبادتگاه
415
هِرَم :
جسمی مخروطی شکل با قاعدهء چندضلعی
416
هُرم :
گرمی آتش
417
هَـرَم :
پیری
418
قیاس :
مقایسه ، تخمین
419
غیاث :
فریادرس
420
صَخره :
تخته سنگ
421
سُخره :
ریشخند
422
عامل :
حاکم ( هم ریشه با عمل )
423
آمل :
آرزومند ( هم ریشه با اَمَل )
424
طَبْع :
خوی ، سرشت
425
تَبَع :
پیروی
426
قدر :
اندازه ، منزلت
427
غدر :
نیرنگ ( هم ریشه با غدّار )
428
صبا :
بادی که از طرف شمال شرقی می وزد ، پیک عاشق و معشوق
429
سبا :
نام سرزمینی در داستان حضرت سلیمان (ع)، نام سوره ای در قرآن کریم
430
هوا :
آرزو ، هوس ، جَو
431
حوّا :
همسرآدم
432
نظیر :
مانند
433
نذیر :
بیم دهنده
434
خار :
تیغ گیاه
435
خوار :
ذلیل ، پست
436
غَرَض :
هدف ، مقصود
437
قَرْض :
وام
438
سفر :
مسافرت
439
صَفَر :
ماه دوم قمری
440
خواست:
در خواست کرد
441
خاست :
بلند شد
442
فَراغ :
رفاه ، آسایش
443
فِراق :
دوری ، جدایی
444
آری :
بله
445
عاری :
بدونِ
446
غربت :
دوری
447
قربت :
نزدیکی
448
فضا :
محیط ، جو
449
فزا :
افزاینده
450
قاضی :
داور ( هم ریشه با قضا )
451
غازی :
جنگجو ( هم ریشه با غزا )
452
مأمور :
مسئول
453
معمور :
آباد ( هم ریشه با عمران )
454
مُهیّا :
آماده ( هم ریشه با تهیه )
455
محیا :
زندگی ( هم ریشه با حیات )
456
اِسم :
نام
457
اِثم :
گناه
458
حَرس :
نگهبان
459
هَــرَس :
بریدن شاخه های اضافهء درخت
460
حِرص :
زیاده خواهی
461
حَرث :
کشاورزی
462
صورت :
ظاهر ، چهره
463
سورت :
شدّت
464
عَلَــف :
سبزه
465
اَلف :
1000
466
اِلف :
اُنس ، اُلفت
467
شَست💍 :
انگشتری مانندی از جنس استخوان که در انگشت شست می کردند و در وقت کمان داری ، زه آن را با کمان می گرفتند ، قلّاب ماهیگیری
468
شصت :
60
469
زمین :
سرزمین خشکی
470
ضمین :
عهده دار ( هم ریشه با ضمانت )
471
جزر :
پایین رفتن آب دریا ( متضاد مد )
472
جذر :
ریشه
473
قُرب :
نزدیکی
474
غرب :
متضاد شرق
475
هِلال 🌙 :
ماه نو
476
حَلال :
متضاد حرام
477
آزار :
اذیت
478
آذار :
ماه اول رومیان
479
سطور :
جمع سطر ، خط ها
480
ستـور :
چارپا
481
مصری :
اهل کشور مصر
482
مُسری :
سرایت کننده ، واگیردار
483
زِرِه :
جامهء جنگی
484
ذرّه :
مقدار اندک
485
عزم :
اراده ، قصد
486
عظم :
استخوان
487
فارغ :
آسوده ( هم ریشه با فَراغ )
488
فارق :
جداکننده ( هم ریشه با فِراق )
489
حذر :
پرهیز ، ترس
490
حضر :
متضاد سفر ، محل حضور
491
مغــلوب :
شکست خورده
492
مقــلوب :
وارونه
493
عَرض :
بیان ، پهنا
494
اَرز :
پول بیگانه ، بها
495
عِرض :
آبرو
496
اَرض :
زمین
497
قضا :
سرنوشت ، تقدیر ، داوری
498
غزا :
جنگ
499
غذا :
خوراک
500
غَرق :
غوطه ور
501
قُـرُق :
ممنوع الورود
502
زر :
طلا
503
ضر :
ضرر رساندن
504
نثــر :
پراکنده، نوشتهء غیر منظوم
505
نصر :
یاری کردن ، نام سوره ای در قرآن کریم
506
نسـر :
کرکس
507
صدر :
بالا ، سینه
508
سِدر :
نوعی درخت گرمسیری
509
اَشباه :
جمع شِبْه ، مانندها
510
اِشباح :
جمع شَبَح ، سایه ها
511
صد :
100
512
سد :
مانع
513
عمل :
کار
514
اَمَل :
آرزو
515
قول :
وعده
516
غول :
دیو
517
اسـاس :
پایه ، بنیان
518
اثاث :
وسایل
519
زَهر :
سم
520
ظَهر :
پشت
521
ظُهر :
نیمروز
522
اقـبال ، نیک بختی ، روی آوردن :
خوشبختی ، سعادت متضاد : اِدبار ⭐️با معانی واژهء همایون اشتباه نشود ! ⭐️با صفت نیک بخت و خوشبخت اشتباه نشود !
523
ادبار ، نگون بختی ، پشت کردن :
بدبختی ، سیه روزی ؛ متضادّ اقبال ⭐️متضاد : اِقبال ⭐️با صفت های نگون بخت و بدبخت اشتباه نشود !
524
توفیق ، انعطاف ، نرمش :
آن است که خداوند ، اسباب را موافق خواهش بنده ، مهیّا کند تا خواهش او به نتیجه برسد ؛ سازگار گردانیدن. متضاد: ناکامی ، ناسازگاری
525
حــلاوت :
شیرینی ✅ شیرین ❌ متضاد : تلخی
526
تیره رایی ، ناراستی ، خُـبث :
بداندیشی ، گمراهی✅ بداندیش ❌ متضاد : نیک خواهی ، نیک اندیشی ، نیک نهادی
527
نژند :
خوار و زبون ، اندوهگین
528
چاشنی بخش :
آنچه برای اثربخشی بیشتر کلام به آن اضافه می شود .
529
حـمّـیت :
غیرت ، جوانمردی ، مردانگی
530
چـنگ :
نوعی ساز که سر آن خمیده است و تارها دارد .
531
جـیب :
گریبان ، یقـه
532
شوریده رنگ :
آشفته حال
533
دَغَــل :
ناراست ، حیله گر
534
دون همّت ، سفـله ، لئـیم ، زبـون ، فرومایه :
کوتاه همّـت ، دارای طبع پست و کوتاه اندیشه متضاد: بلند همّت ، محتشم ، عزیز ، محترم
535
زنخـدان :
چانه
536
شُـغال :
جانور پستانداری است از تیرهء سگان که جزو رستهء گوشت خواران است .
537
شُـغال :
جانور پستانداری است از تیرهء سگان که جزو رستهء گوشت خواران است .
538
غَــیب :
پنهان ، نهان از چشم ؛ عالمی که خداوند ، فرشتگان و … در آن قرار دارند.
539
شَـل ، معلول :
دست و پای از کار افتاده
540
قـوت :
رزق روزانه ، خوراک ، غذا
541
فروماندن :
متحیّر شدن
542
ایـزد :
خدا ، آفریدگار
543
اطبّـا :
ج طبیب ، پزشکان
544
بر نشستن :
سوار شدن
545
افگـار :
مجروح ، خسته
546
تــوقــیـع :
مُـهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیــل یا پشت فرمان یا نامه
547
تــوقــیع کردن :
مُـهر زدن یا امضا کردن
548
دوال :
چرم و پوست✅ لایه ❌ یک دوال : یک لایه ، یک پاره
549
شبگیــر :
سحر گاه ، پیش از صبح
550
دُرُسـت :
تندرست ، سالم
551
خیـر خیـر، سبک ، تیز ، چابک :
سریع ، آسـان ⭐️با خیـره خیـره به معنای با دقّـت اشتباه نشود !
552
خُـطـوات :
ج خُـطـوه ، گام ها ، قدم ها ⭐️با قـدوم به معنای گام نهادن اشتباه نشود .
553
دربـایـسـت :
نیـاز ، ضرورت
554
خـیـلـتـاش:
هر یک از سپاهیانی که از یک دسته باشند .
555
راغ :
دامـنهء سبز کوه ، صحرا
556
رُقـعـت :
رقـعـه ، نامهء کوتــاه ، یادداشت ⭐️با توقیع و وقعیت اشتباه نشود !
557
زایل شدن :
نابود شدن ، برطرف شدن✅ | نابود شونده ❌
558
بی شبهـــت :
بی تردید ، بی شک
559
حــشـم :
خدمتکاران
560
روضــه :
باغ ، گـلزار ⭐️روزه : خودداری از خوردن و آشامیدن
561
سبحان الله :
پاک و منزه است خدا ( برای بیان شگفتی به کار می رود ؛ معادل «شگفتا» )
562
سِـتدن :
سـتاندن ، دریافت کردن
563
گسیل کردن :
فرستادن ، روانه کردن
564
زر پاره :
قـراضـه و خُـردهء زر ، زرِ سکّه شده
565
سـرسـام :
تـورّم سر و مغـز و پرده های آن که یکی از نشانه های آن ، هــــذیـان بوده است .
566
سـور ، بـزم ، عروسی ، ضـیافت :
جشن متضاد : عـزا ، ماتم ⭐️با «ولیمه» به معنای «طعامی که در مهمانی دهند» اشتباه نشود ! ⭐️صور : شیپور
567
صـعب :
دشوار ، سخت
568
کراهیّـت :
ناپسندی ✅ | ناپسند❌
569
شـراع :
سایه بان ، خیمه
570
صِـلَت :
انعام ، جایزه ، پاداش
571
عزّ و جَل :
عزیز است و بزرگ و ارجمند
572
فارغ شدن :
آسوده شدن از کار
573
غـرامت زده :
تاوان زده ، کسی که غرامت کشد ، پشیمان
574
عِــقد :
گردن بند
575
مِـخنـقـه :
گردن بند
576
عـارضه :
حادثه ، بیماری ⭐️علّت : بیماری
577
ضَــیـعَـت :
زمین زراعتی ⭐️ضَـیعَــتـک : زمین زراعتی کوچک ⭐️با ضیا به معنای نور اشتباه نشود !
578
فراغ :
آسایش ، آسودگی ⭐️ فراخ تر : آسوده تر ، راحت تر
579
غــزو :
جنگ کردن با کافران ⭐️ هم ریشه غزا ، غازی
580
قــضـا :
تقدیر ، سرنوشت ⭐️ غـزا : جنگ
581
لِلّٰهِ دَرُّکُـما :
خدا شما را خیر بسیار دهاد !
582
کـران :
ساحل ، کنار ، طرف ، جانب
583
فرود سرای :
اندرونی ، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد. | مخصوص زن و فرزند و خدمتگزاران
584
متقارب :
نزدیک به هم ، در کنار هم ✅ | نزدیک شدن ❌
585
مبشّر :
نوید دهنده ، مژده رسان
586
کافی ، حـاذق :
با کفایت ، لایق ، کارآمد
587
لَختی :
اندکی
588
محجوب ، نهان ، غیب :
پنهان ، مسـتور ، پوشیده✅ شرم و حیا ❌ متضاد : هویدا ، آشکار ، روشن ، جلی
589
نـاو :
کشتی ، به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی
590
مـطرب :
آواز خوان ، نوازنده
591
مهمّـات :
کارهای مهم و خطیر
592
ندیم ، حریف ، دمساز :
هم نشین ، همدم ⭐️ربطی به نادم و ندامت ندارد.
593
موءکّد :
تأکید شده ، استوار
594
کوشک ، قلعه ، ارک ، دژ ، حصار ، ایوان :
ساختمانی بلند ، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرارگرفته است ؛ قصر ، کاخ متضاد : کوخ
595
مقـرون ، مضموم :
پیوسته ، همراه ✅ | همراهی ❌
596
مَـرغـزار :
سبزه زار ، زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است.
597
نُکـت :
نکته ها
598
هـمایون :
خجسته ، مبارک ، فرخنده
599
نماز پیشین :
نماز ظهر
600
وبال :
سختی و عذاب ، گناه ⭐️وزر : گناه
601
گداختن :
ذوب کردن
602
یوز :
یوزپلنگ ، جانوری شکاری ، کوچک تر از پلنگ که با آن به شکار آهو و مانند آن می روند .
603
فیروزه فام :
به رنگ فیروزه ، فیروزه رنگ
604
افسر :
تاج و کلاه پادشاهان
605
باره :
اسب
606
برومند :
بار آور ، میوه دار
607
خرگه :
خر گاه ، خیمه به ویژه خیمهء بزرگ
608
گران :
سنگین ، عظیم
609
دمار از کسی کشیدن :
دمار از کسی بر آوردن ؛ کنایه از نابود کردن کسی
610
دریا :
در متن درس رود بزرگ مانند دریای نیل
611
سیماب گون :
به رنگ جیوه ، جیوه ای سیماب : جیوه
612
اجنبی :
بیگانه ، خارجی
613
موزون :
هماهنگ ، خوش نوا
614
اذن :
اجازه ، رخصت
615
اعطا ، دهش ، کرامت ، فضل :
واگذاری ، بخشش ، عطا کردن
616
افراط :
از حد در گذشتن ، زیاده روی ، مقابل تـفریط
617
تـفـریط ، اهـمال :
کوتاهی کردن در کاری متضاد : افراط ⭐️با تفرید به معنای فردشمردن و یگانه دانستن خدا اشتباه نشود !
618
چنبره زدن :
چنبرزدن ، حلقه زدن ، به صورت خمیده و حلقه وار جمع شدن
619
التهاب :
شعله ور شدن و بر افروختن ؛ مجازاً نا آرامی ، بی قراری ، اضطراب✅ بر افروخته❌
620
بختک :
موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده می افتد ؛ کابوس
621
تحت الحمایگی :
تحت الحمایه بودن ؛تحت الحمایه ویژگی کشور، سرزمین یا فردی است که معمولاً به موجب پیمانی با یک کشور نیرومند ، تحت حمایت او در می آیدو در عوض ، امتیازات و اختیاراتی به او می دهد. تحت الحمایگی در مورد یک کشور یا سرزمین ، یکی از اشکال استعمار و مرحله ای قبل از تبدیل کامل به مستعمره است.
622
توازن :
تعادل ، برابری
623
جنون ، سودا :
شیفتگی ، شیدایی ، شوریدگی
624
شــایق :
آرزومند ، مشتاق (صفت) ✅ | آرزو و شوق❌
625
خصال ، طبایع ( ج طبیعت ، سرشت ها و خصلت ها ) :
ج خصلت ، خوی ها ، خواه نیک باشد یا بد ⭐️ربطی به خلوص و اخلاص ندارد .
626
دارالسّلطنه :
پایتخت؛ در دورهء صفوی و قاجار ، عنوان بعضی شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت،
627
درایت ، چاره گری :
آگاهی ، دانش ، بینش
628
تسخیر ، تملّک ، غلبه :
تصرّف کردن جایی معمولاً با زور
629
غیرت :
حمیّت ، تعصّب
630
طاقت فرسا :
توان فرسا ، سخت و تحمّل ناپذیر
631
معبد :
پرستشگاه ، محل عبادت✅ | عبادت❌
632
زبونی ، خذلان :
فرومایگی ، درماندگی متضاد : وقار
633
موعد :
هنگام ، زمان
634
صفیر :
صدای بلند و تیز سفیر : فرستاده
635
نهیب :
فریاد بلند ، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن ⭐️مهیب : ترسناک
636
زنبورک :
نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان صفویه و قاجاریه روی شتر می بستند .
637
وجد ، طَرَب:
سرور ، شادمانی و خوشی متضاد : حزن ، کُربت ، محنت
638
ولایات :
ج ولایت ؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره می شود ، معادل شهرستان امروزی
639
کورسو :
نور اندک ، روشنایی کم
640
مقرّر :
معلوم ،تعیین شده
641
پرورده :
پرورش یافته
642
جملــــه :
همه ، سراسر
643
غایت :
پایان ، فرجام ، نهایت ✅ نهایی❌ متضاد : بدایت
644
رایت :
بیرق ، پرچم ، دِرَفش
645
جهانگیر :
گیرندهء عالم ، فتح کنندهء عالم
646
گزاف کاری :
زیاده روی ، بیهوده کاری
647
خویشان :
ج خویش ، اقوام
648
سفرنـامه (منثور) :
ناصر خسرو ( قرن پنجم )
649
اتاق آبی ( منثور ) :
سهراب سپهری
650
گلستان ( منثور ، منظوم ) :
سعدی
651
ارزیابی شتاب زده ( منثور ) :
جلال آل احمد
652
اسرار التّوحید ( منثور) :
محمّدبن منوّر
653
گوشوارهء عرش ، مجموعهء کامل شعرهای آیینی ( منظوم) :
سیّدعلی موسوی گرمارودی
654
سرشت ، طبیعت و خصلت :
فطرت ، آفرینش ، طــبع
655
جهد :
کوشش ، تلاش ، سعی
656
چاره گری ، درایت :
تدبیر ، مصلحت اندیشی
657
خنیده :
مشهور ، معروف ، نامدار خنیده نام تر گشتن : مشهورتر شدن ، پر آوازه تر گردیدن
658
موسم ، اَوان ، موعد :
زمان ، هنگام
659
محمـل :
کجاوه که بر شتر بندند ، مهد مُـحمل : بیهوده ، حرف پوچ
660
تعبیه کردن :
قرار دادن ، جاسازی کردن
661
بُعد ، هجران ، فراق :
دوری ، فاصله✅ دور❌ متضاد : قربت ، نزدیکی
662
الوهــیّت :
خدایی ، خداوندی
663
کبریایی :
منسوب به کبریا ، خداوند تعالی
664
ملکوت :
عالم غیب ، جهان بالا
665
ربوبیّت ، ایزدی ، اهورایی :
الوهیّت و خدایی ، پروردگاری✅ | ⭐️مصدر است و خدایی در اینجا یعنی خدا بودن
666
رغبت :
میل و اراده ، خواست
667
اعزاز ، اکرام ، تکریم :
بزرگداشت ، گرامیداشت✅ | گرامی❌
668
تلبیس :
حقیقت را پنهان کردن ، حیله و مکر به کار بردن ، نیرنگ سازی متضاد : اخلاص ، صداقت
669
اصناف :
ج صنف ، انواع ، گونه ها ، گروه ها
670
خزاین :
ج خزانه ، گنجینه ها
671
حضرت :
آستانه ، درگاه ، پیشگاه
672
خلیفت :
خلیفه ، جانشین
673
رأفـت :
مهربانی ، شـفـقـت✅ | مهربان❌
674
عـنایت ، التفات:
توجّه ، لطف ، احسان متضاد : اعراض ، روی تافتن
675
سست عناصر ( سست عنصر ) :
بی اراده ، غیرت متضاد : متعصّب
676
طـوع ، مطاوعت :
فرمان برداری ، اطاعت ، فرمان بری متضاد : عصیان ، نافرمانی ، سرپیچی ، طغیان ⭐️با مُطاع به معنای فرمانروا اشتباه نشود
677
قرب :
نزدیک شدن ، هم جواری (مصدر)
678
مقرّب :
آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است . ( صفت)
679
نفایس:
ج نفیسه ، چیزهای نفیس و گران بها
680
غَنا ، فقر :
بی نیازی ، توانگری | ⭐️ غِنا : موسیقی
681
قبضه :
یک مشت از هر چیزی
682
مذلـّت ، لئامت ، زبونی ، درماندگی ، خذلان:
فرومایگی ، خواری ، مقابل عزّت ✅ فرومایه❌ متضاد : عزّت ، رفعت ⭐️با فروماندن به معنای تحیّر اشتباه نشود!
683
متلألئ :
درخشان ، تابان
684
مشعشع :
درخشان ، تابان
685
مُشتبِه :
اشتباه کننده مشتبِه شدن : به اشتباه افتادن
686
وسائط :
ج وسیطه یا واسطه ، چیزهایی که به مدد یا از طریق آنها به مقصود می رسند .
687
هیئت :
شکل ، ظاهر ، دسته ای از مردم
688
جلّت :
بزرگ است
689
خوش لقا ، قسیم ، نیکومنظر :
زیبارو ، خوش سیما متضاد : بد هیئت
690
صنم :
بت ، معشوق زیبارو( مجازاً)
691
رضوان ، خـُـلد:
بهشت ، نام فرشته ای که نگهبان بهشت است
692
شبگرد :
شب رو
693
زهـد :
پارسایی ، پرهیزگاری
694
تشییع :
همراهی و مشایعت کردن جنازه تا گورستان
695
شریعت ، تشرّع :
شرع ، آیین ، راه دین ، مقابلِ طریقت متضاد : طریقت ، عرفان
696
محـضـر📍، استشهادنامه ، دفترخانه ، دادگاه:
محل حضور ، مجازاً مجلس درس یا مجلسی که در آن ، سخنان قابل استفاده گفته می شود✅ حاضر و حضور ❌
697
عــــازم :
رهسپار ، راهی✅ | راهی شدن ❌
698
مَـلَـک :
فرشته
699
وعـظ ، نصیحت :
اندرز ، پنددادن✅ | پند دهنده❌
700
مرشد :
آن که مراحل سیروسلوک را پشت سر گذاشته و سالکان را راهنمایی و هدایت می کند ؛ مُراد ، پیر ، مقابلِ مُرید و سالک.
701
قَدَّسَ الله روحه العزیز :
خداوند روح عزیز او را پاک گرداند.
702
متفّق :
هم سو ، هم عقیده ، موافق✅ | موافقت❌
703
مناسک :
ج مَنسِک ، اعمال عبادی ، آیین های دینی
704
آغـوز :
اوّلین شیری که یک ماده به نوزادش می دهد و سرشار از مواد مقوّی است .
705
آماس :
ورم ، تورّم ⭐️ آماس کردن : گنجایش پیدا کردن ، متورّم شدن
706
تحـفه :
ارمغـان ، هدیه
707
اسـتـسـقا :
نام مرضی که بیمار ، آب بسیار خواهد .✅ | آب دهنده ، سیراب ❌
708
بـذذذذلـه گو :
شوخ، لطیفه پرداز
709
گـیـوه :
نوعی کفش با رویه ای دست باف
710
تشـرّع :
شریعت ، مقابل طریقت و عرفان
711
لطایف :
ج لطیفه ، نکته های دقیق و ظریف ، دقایق ؛ سخنان نرم و دل پذیر = سخنان نغـزز
712
به نقد :
در حال حاضر ، در وضعیت موردنظر
713
صــــبـاحـــت ، خوب رویی :
زیبایی ، جمال ⭐️متضاد : کراهت با خوش لقا که صفت است با صباح به معنای بامداد و پگاه اشتباه نشود !
714
عندلیب :
بلبل ، هزار دستان
715
انعطاف :
نرمش ، آمادگی برای سازگاری با دیگران ، محیط و شرایط آن
716
بالبداهه :
ارتجالاً ، بدون اندیشهء قبلی
717
تمکّن ، غـَنا :
توانگری ، ثروت✅ | توانگر❌
718
تـهـنیت :
شادباش گفتن ، تبریک گفتن ، تبریک
719
دستخوش :
آنچه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه و سیطرهء آن است ؛ بازیچه
720
چابک :
تند و فرز
721
متعصّب :
غیرتمند ⭐️متضاد : سست عنصر ، دون همّت ، بی غیرت ، کاهل با حمّـیت به معنای تعصّب و غیرت اشتباه نشود !
722
پالیز :
باغ ، جالیز
723
لفاف :
پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند .
724
فرخنده ، همایون :
مبارک ، خجسته | متضاد : نحس
725
مسرّت ، طرب ، شعـف :
شادی ، خوشی مسرور : شادمان ، خشنود
726
سبک سری :
سهل انگاری و بی مسئولیتی✅ | سهل انگار ، بی مسئولیت ❌
727
میثاق :
عهد و پیمان
728
مشیّت :
اراده ، خواست
729
نکبت بار :
شوم و ایجاد کنندهء بدبختی و خواری
730
نَمَد :
پارچهء کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک به دست می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلاه و بالاپوش می سازند ؛ بلاپوشِ نمدی
731
شوریدگی ، سودا ، جنون :
عشق و شیدایی ✅ | عاشق ❌
732
فرط :
بسیاری ⭐️با افراط به معنی زیاده‌روی اشتباه نشود .
733
شاب :
برنا ، جوان ✅ جوانی❌ متضاد : معمّر
734
شعر تمثیلی :
شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان
735
شائبه ، شک ، گمان :
به شک اندازنده دربارهء وجود چیزی و به مجاز عیب و بدی یا نقص در چیزی بی شائبه : بدون آلودگی و با خلوص و صداقت ، پاک ، خالص متضاد : بی شائبه ، بی شک ، بی گمان ، یقین ، بی شبهت ، ثقت با شاب به معنای جوان اشتباه نشود !
736
تابناک :
درخشان ، نورانی
737
بار ، اذن ، دستور:
اجازه ، رخصت بارعام : پذیرایی عمومی ، شرفیابی همگانی ؛ مقابل بار خاص ( پذیرایی خصوصی)
738
رشحه :
قطره ، چکّه
739
کلاف :
نخ و ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند ، ریسمان پیچیده گرد دوک
740
باره :
اسب
741
برگ :
توشه و هر چیز موردنیاز ؛ مایحتاج و آذوقه
742
رحیل :
از جایی به جای دیگر رفتن ، کوچ کردن ، سفرکردن
743
عَلَم :
پرچم با الم به معنی درد و عِلم به معنی دانش اشتباه نشود .
744
جرس :
زنگ
745
نیلی :
به رنگ نیل ، کبود
746
سترگ ، ژنده ، مهیب :
بزرگ ، عظیم
747
مَشک :
انبان ، خیک ، کیسه ای از پوست گوسفند
748
محوّطه :
پهنه ، میدانگاه ، صحن
749
جولان :
تاخت و تاز
750
چاووش :
آن که پیشاپیش زائران حرکت می کند و با صدای بلند و به آواز ، اشعار مذهبی می خواند .
751
خاره :
سنگ خارا، سنگ
752
راهوار :
آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند ؛ خوش حرکت و تندرو
753
کران :
طرف ، جهت ، کنار
754
رکاب :
حلقه ای فلزی که در دو طرف زین اسب آویخته می شود و سوار پا در آن می گذارد .
755
فرض :
واجب گردانیدن ، آنچه انجام آن بر عهده کسی نهاده شده باشد ، لازم ، ضروری
756
ولی :
دارندهء بالاترین مقام در دین پس از پیغمبر (ص) ، دوست
757
رُفت :
رُفتن ، زدودن
758
وادی :
سرزمین
759
هم پا :
همراه ، هم قدم ، هر یک از دو یا چند نفری که با هم کاری انجام می دهند . هم پایی : همگامی ، همراهی
760
بیعــت :
پیمان ، عهد ، پیمان بستن برای فرمان بُرداری و اطاعت از کسی
761
رَستن :
رها شدن ، نجات یافتن
762
روحانی :
منسوب به روح ، معنوی ، ملکوتی
763
آدینه :
روز جمعه ، آخرین روز هفته
764
سیمینه :
منسوب به سیم ، سیمین ، اشیای ساخته شده از سیم یا نقره
765
مرهم ، ضماد :
هر دارویی که روی زخم گذراند ، التیام بخش ⭐️متضاد : زخم ⭐️به محرم ربطی ندارد
766
انکار :
باورنکردن ، نپذیرفتن ، نفی کردن منکــِـر: انکارکننده ، ناباور منکــَـر : زشت
767
مدار :
مسیری معمولاً دایره ای شکل که در آن چیزی به دور چیز دیگر می چرخد ؛ مسیر
768
چنبر :
حلقه و هر چیز حلقه مانند چنبر نفس : چنبرزدنِ مارِ نفس
769
اژدها پیکر :
در شکل و هیئت اژدها ، دارای نقش اژدها
770
اساطیر :
ج اسطوره ؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم
771
آوری :
بی گمان ، بی تردید ، به طور قطع
772
بازارگاه :
جای خرید و فروش ، بازار؛ در متن درس ، مقصود اهل بازار است .
773
پایمردان دیو :
دستیاران حکومت ، توجیه کنندگان حکومت بیداد
774
الحاح :
اصرار ، پافشاری کردن
775
پایمردی :
خواهشگری ، میانجی گری ، شفاعـت با شفیع به معنای شفاعت کننده اشتباه نشود !
776
خجسته :
فرخنده ، مبارک
777
پشتِ پای :
روی پا ، سینهء پا
778
خــووااالیگر :
آشپز
779
دژم ، ژیان ، ارغند ، شرزه :
خشمگین
780
تَرگ :
کلاه خود
781
تفرّج :
گشت و گذار ، تماشا ، سیر و گردش
782
زخم درای :
ضربهء پتک ؛ « درای » در اصل زنگ کاروان است .
783
فایق :
دارای برتری ، مسلّط ، چیره
784
هنر :
فضیلت ، استعداد ، شایستگی ، لیاقت
785
درفش ، رایت :
پرچم ، بیرق
786
درفش کاویان :
درفش ملّی ایران در عهد ساسانی ، ( کاویان یا کاویانی : منسوب به کاوه )
787
سپَردن :
پایمال کردن و زیر پا گذاشتن
788
یکایک :
ناگهان
789
گُرز گاوسر :
گرزی که سر آن شبیه سرِ گاو بوده است .
790
لاف :
سخنان بی پایه و اساس ، دعوی باطل ، ادّعا لاف زدن : خودستایی کردن ، ادّعای باطل کردن
791
موبد :
روحانی زردشتی ، مجازاً دانشمند، دانا
792
غو ، شیون ، فغان ، نفیر ، هرّا :
فریاد ، بانگ و خروش ، غریو
793
سپهبد ، سالار:
فرمانده و سردار سپاه
794
سَـبُک :
سریع ، شتابان
795
شمار گرفتن :
حساب پس دادن
796
سروش :
فرشتهء پیام آور ، فرشته
797
مجرّد :
صِرف ، تنها
798
فریاد خواندن :
فریاد خواستن ، طلب یاری کردن ، دادخواهی کردن
799
گیهان خدیو :
خدای جهان گیهان : کیهان ، جهان ، گیتی
800
نفیر :
صدای بلند ، فریاد
801
محضر :
استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئهء خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود .
802
امتناع ، اعراض ، روی تافتن :
سر باز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی ، خودداری کردن متضاد : عنایت ، التفات
803
تپیدن :
بی قراری و اضطراب نمودن ، لرزیدن از ترس
804
پور :
فرزند مذکّر ، پسر
805
آوردگاه :
میدان جنگ ، نبردگاه رزمگه : مخفف رزمگاه ، میدان جنگ = معرکه
806
اَبرَش :
اسبی که دارای پوست خال دار یا رنگ به رنگ ( به ویژه سرخ و سفید) است. در اینجا مطلق اسب منظور است .
807
حرب :
جنگ و نزاع
808
برافراختن :
برافراشتن ، بلند کردن
809
حبیب :
دوستدار ، یار ، از القاب رسول اکرم (ص)
810
دستوری ، اذن ، بار:
رخصت ، اجازه دادن
811
ژیان ، ارغند ، دمان ، دژم :
خشمگین ، خشمناک
812
غــضــنفر:
شیر هژیر : شیر
813
خدو :
آب دهان ، بزاق خدیو : شاه ، خدا
814
غـزا :
پیکار ، جنگ مترادف : نبرد ، جدال ، ستیزه ، مجادله ، آورد ، کارزار متضاد : مصالحت، آشتی ، سازش ⭐️قضا : سرنوشت ، تقدیر ⭐️غذا : خوراک
815
سهم :
ترس✅ ترسناک❌ مترادف : رعب
816
کیش ، شریعت ، تشرّع :
آیین ، دین ، مذهب
817
سهمگین ، موحش ، مهیب ، رعب آور :
هراس انگیز ، ترس آور✅ | ترس❌
818
ژَنده ، سترگ :
بزرگ ، عظیم ⭐️کهنه و مستعمل هم معنی می دهد
819
قـبا ؛
نوعی جامهء جلوباز که دو طرف جلوی آن با دکمه بسته می شود.
820
کیمیا :
مادّه ای فرضی که به گمان پیشینیان، فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره تبدیل می کند.
821
منزّه :
پاک و بی عیب
822
ضرب :
زدن ، کوفتن
823
اختلاف :
رفت و آمد
824
الــتـفات :
توجّه
825
استخلاص :
رهایی جُستن ، رهایی دادن تخلّص ، رستن : رهایی
826
بر اثر :
به دنبال اثر : رد پا ⭐️معانی اثر و براثر را جا به جا نگیریم.
827
امام ، رئیس ، خان ، سردمدار ، اسوه :
راهنما ، پیشوا
828
تکـفّـل:
عهده دار شدن ✅ عهده دار❌ تکـلّـف: دشواری
829
اولی تر ، لایق تر:
شایسته تر ، سزاوارتر
830
تگــ :
دویدن
831
مظاهرت : یاری کردن ، پشتیبانی تعاون : یکدیگر را یاری کردن ، یاری رساندن معـونت ، مساعدت ، موافقت : یاری ، کمک ⭐️با مئــونت به معنی لوازم زندگی اشتباه نشود !
832
اهمال :
کوتاهی ، سهل انگاری کردن ⭐️امهال : مهلت دادن
833
رخصت :
اجازه ، اذن دادن
834
سر :
رئیس
835
تیمار :
مواظبت ، مراقبت
836
ثـِـقـَـت :
اطمینان ، خاطرجمعی✅ مطمئن❌ متضاد : شائبه
837
خایب :
ناامید ، بی بهره
838
جال :
دام و تور حبّه : دانه
839
ریاحین :
ج ریحان ، گیاهان خوش بو
840
راه تافتن :
راه را کج کردن ، تغییر مسیر دادن
841
زُمـرّد:
سنگ قیمتی به رنگ سبز لعل : سنگ قیمتی قرمز رنگ
842
شکاری :
منسوب به شکار ؛ صید ، نخجیر مُــتَــصَـیَّـد: شکارگاه✅ صید و صیاد❌
843
ستیزه روی :
گستاخ و پُـررو
844
زهاب :
آبی که از سنگی یا زمینی می جوشد ، جای تراویدن آب در چشمه و مانند آن ؛ مجازاً اشک
845
صافی :
پاک ، بی غش ، خالص
846
دَها :
زیرکی ، هوشمندی
847
سیادت :
سروری ، بزرگی ✅ سرور❌ ⭐️صیانت : نگهداری
848
عقده :
گره✅ | پیچیده❌
849
صواب :
صلاح و درست✅✅✅✅ ⭐️ثواب : پاداش ( و عمل مستوجب پاداش)
850
ملامت :
سرزنش ⭐️با ملالت اشتباه نشود .
851
وقـیعـت:
بدگویی ، سرزنش ، عیب جویی ⭐️با توقیع و رقعه اشتباه نشود.
852
طاعن ، ملامتگر :
سرزنشگر ، عیب جو متضاد : ستایش گر ، مدح گو ، ثنا خوان ⭐️با وقیعت ، ملامت و … اشتباه نشود .
853
مطاوعت :
فرمان بری✅ | فرمان بر❌
854
مجادله ، آورد ، ناورد :
جدال و ستیزه
855
مطلق ، یله :
رها شده ، آزاد ✅ | استخلاص، تخلّص ، رهایش❌
856
متواتر :
پی در پی ، پیاپی متضاد : منقطع
857
قفا :
پشت گردن ؛ دنبال و پی
858
گَشن :
انبوه ، پُرشاخ و برگ✅ | انبوهی❌
859
منقطع :
بریده ، قطع شده متضاد : متواتر
860
گُرازان :
در حال گرازیدن و به ناز و تکبّر راه رفتن ، خرامان
861
ملول ، افگار :
سست و ناتوان ، آزرده✅ سستی ، ناتوانی، آزردگی❌ متضاد : سالم ، تندرست
862
ملالت :
آزردگی ، ماندگی ، به ستوه آمدن✅ آزرده❌ متضاد: فراغ ⭐️ملامت : سرزنش
863
مناصحت ، وعظ :
اندرز دادن ⭐️با مسامحت ، مظاهرت ، مطاوعت و… اشتباه نشود
864
اعتذار :
عذرخواهی ، پوزش خواهی
865
مواجب :
ج موجب ، وظایف و اعمالی که انجام آن بر شخص واجب است.
866
مواضع :
ج موضع ، جای ها
867
مودّت :
دوستی ، محبّت ، دوستی گرفتن متضاد : خصومت ، عداوت
868
ناحیت :
ناحیه ، سرزمین
869
موالات :
با کسی دوستی و پیوستگی داشتن ، دوستداری✅ دوست❌ متضاد : خصومت ، عداوت
870
ورطه :
مهلکه ، خطر و دشواری
871
مُطَــوَّقه:
طوق دار
872
همگنان :
همگان ، همه
873
موافق ، متفّق :
همراه ، هم فکر✅ | همراهی❌
874
نَــزه :
باصفا ، خوش آب و هوا ، خرم
875
بور : سرخ
بور شدن : شرمنده شدن ، خجلت زده شدن
876
ابلاغ :
رساندن نامه یا پیام به کسی
877
ارک ، کوشک :
قلعه ، دژ
878
برّ و بر :
بادقّت ، خیره خیره
879
رفعت :
اوج ، بلندی ، والایی متضاد : خذلان
880
تعلیمی :
عصای سبکی که به دست گیرند.
881
فرنگی مآب :
کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدّد فرنگی مآبی: به شیوهء فرنگی ها و اروپایی ها («مآب» به معنی بازگشت یا جای بازگشت است، آماده اینجا معنای شباهت را می رساند.)
882
چُرتکه :
واژهء روسی ؛ وسیله ای برای محاسبهء جمع و تفریق شامل چند رشته سیم که در چهارچوبی قرار دارد. در دو رشته چهار مهره و در بقیه ده مهرهء متحرّک که نمایندهء یک تا ده است ، جای دارد.
883
تأثر :
اثرپذیری ، اندوه
884
مسامحه :
آسان گرفتن ، ساده انگاری