Book Flashcards
resolve
settle;
determine, decide
حل و فصل کردن؛ بر آن شدن تا
settle
resolve, clear up;
live, colonize
حل و فصل کردن؛ ساکن و مقیم شدن
mediate
arbitrate, resolve, negotiate
حل و فصل کردن، پادرمیانی کردن
mediation
arbitration, intervention
وساطت، میانجیگری، پادرمیانی، شفاعت
mediator
arbitrator, intermediary
واسطه، میانجی
intermediate
halfway, middle, median, mid
میانی، میانه، متوسطه، حد وسط
intercede
mediate, intermediate
حل و فصل کردن، پادرمیانی کردن و وساطت کردن
intervene
interpose, interfere, mediate
مداخله کردن، میانجیگری کردن
intervention
involvement, intercession
شفاعت، پادرمیانی، مداخله، وساطت
meddle
interfere, intrude
فضولی کردن، دخالت کردن
meddlesome
interfering, intrusive
فرد فضول و مداخلهگر
interfere
impede, obstruct, intrude into
مانع کاری شدن، سد کردن، مداخله کردن
contract
agreement / undertake;
tighten
قرارداد/ قرارداد بستن
منقبض شدن
convention
agreement;
costum;
conference
کنوانسیون؛
سنت؛
گردهمایی، همایش
compromise
give and take, agreement/
make a deal;
weaken, discredit
بده بستان، توافق، سازش/
مصالحه کردن؛
تضعیف نمودن، بی اعتبار نمودن
treaty
agreement, settlement, deal
قرارداد، توافقنامه، معاهدهی بین دو کشور
conduct
lead, direct / management;
behavior
هدایت و راهنمایی کردن/ مدیریت؛
رفتار
misconduct
wrongdoing, misbehavior
بدرفتاری، خطاکاری، بداخلاقی
conductive
able to transfer
رسانا، هادی
direct
manage/ straight, frank, exact
هدایت کردن/ مستقیم، رک، صریح