1000 Flashcards
of
از، از مبدا، از منشا، از طرف، از لحاظ، در جهت، درسوی، درباره، بسبب، بوسیله
the
حرف تعریف برای چیز یا شخصی مشخص
To
بسوی، سوی، بطرف، روبطرف، پیش، نزد، تا نسبت به، در،دربرابر، برحسب، مطابق، بنا بر، علامت مصدر انگلیسی
In
توی، اندر، لای، درظرف، هنگام، به، بر، با، بالای، روی، از، باب روز
درونی، شامل، دم دست، داخلی
رسیده، آمده، درتوی، بطرف، نزدیک ساحل، با امتیاز، با مصونیت
درمیان گذاشتن، جمع کردن
شاغلین، زاویه
پیشوندی به معنی در
Is
(سوم شخص مفرد و زمان حال فعل be)، است، هست
That
ان، اشاره بدور، ان یکی، که، برای انکه
It
/ˈɪt/
ان، ان چیز، ان جانور، ان کودک، او (ضمیر سوم شخص مرد)
Was
: /wʌz/
بود
زمان گذشته ساده be
For
برای، بجهت، بواسطه، بجای، از طرف، به بهای، درمدت،بقدر، در برابر، درمقابل، برله، بطرفداری از، مربوط به، مال، برای اینکه، زیرا که، چونکه
On
وصل، روشن، برقرار
روی، در روی، برروی، بر، بالای، در باره، راجع به،در مسیر، عمده، باعتبار، به، بعلت، بطرف، در بر،برتن، به پیش، به جلو، همواره، بخرج
As
/æz/
چنانکه، بطوریکه، همچنانکه، هنگامیکه، چون، نظرباینکه، در نتیجه، بهمان اندازه، بعنوان مثال، مانند
With
با، بوسیله، مخالف، به عوض، در ازا ، بر خلاف، به طرف،در جهت
At
بسوی، بطرف، به، در، پهلوی، نزدیک، دم، بنابر، درنتیجه، بر حسب، از قرار، بقرار، سرتاسر، مشغول
Be
مصدر فعل بودن، امر فعل بودن، وجود داشتن، زیستن، شدن، ماندن، باش
Have
داشتن، دارا بودن، مالک بودن، ناگزیر بودن، مجبور بودن، وادار کردن، باعث انجام کاری شدن، عقیده داشتن، دانستن، خوردن، صرف کردن، گذاشتن، کردن، رسیدن به، جلب کردن، بدست آوردن، دارنده، مالک