1 Flashcards
I’m being pricked by lots of tiny sharp things.
من توسط بسیاری از چیزهای تیز و ریز خراشیده می شوم.
even my long hair is fastened.
حتی موهای بلندم بسته شده است.
It’s the strangest sight! Hundreds of tiny figures are prodding me with miniature spears.
عجیب ترین منظره است! صدها پیکر ریز مرا با نیزه های مینیاتوری سیخونک میزنند.
Others are fastening bits of string and hammering tiny pegs into the ground
برخی دیگر تکههای ریسمان را میبندند و میخهای کوچک را به زمین میکوبند
Yes little ones, no higher than six inches tall!
بله کوچولوها، قدشان بیش از شش اینچ نیست!
I’m well and truly a prisoner.
من خوبم و واقعاً یک زندانی هستم.
may seem unbelievable
ممکن است غیر قابل باور به نظر برسد
I didn’t make them up.
We’d set sail from Bristol in England in 1699 and were heading for the East Indies.
ما در سال 1699 از بریستول در انگلستان حرکت کرده بودیم و به سمت هند شرقی می رفتیم.
A violent storm broke out…
طوفان سهمگینی در گرفت…
…in the strong winds, we were shipwrecked on a large rock close to land.
…در بادهای شدید، ما روی یک صخره بزرگ نزدیک به خشکی غرق شدیم.
On reaching the shore, I pulled myself up on some soft grass and fell asleep, exhausted.
با رسیدن به ساحل، خودم را روی چند علف نرم کشیدم و خسته به خواب رفتم.
And there, during the night I became a prisoner of the tiny people. I was so amazed when I saw the tiny human creatures prodding me that I roared and they all ran back terrified
و در آنجا، در طول شب، اسیر افراد کوچک شدم. وقتی دیدم موجودات کوچک انسان مرا تحریک می کنند آنقدر شگفت زده شدم که غرش کردم و همه وحشت زده برگشتند.
The arrows pricked me like hundreds of needles. I struggled violently and snapped the strings on my left arm and quickly covered my eyes to protect them.
تیرها مثل صدها سوزن به من خراشیدند. من به شدت مبارزه کردم و رشته های بازوی چپم را بستم و سریع چشمانم را پوشاندم تا از آنها محافظت کنم.
I fell back and lay still. Once they realised I wasn’t going to attack them or move, they stood back and waited.
عقب افتادم و بی حرکت دراز کشیدم. هنگامی که آنها متوجه شدند من قصد ندارم به آنها حمله کنم یا حرکت کنم، عقب ایستادند و منتظر ماندند.